رویه متکا درازکشیده بودم یه متکاهم بغلم بودتواتاقه مامانم اینا یه دفع دوتا لنگه درکمددیواری خوربخودبازشدانکاریه چیزی ریختن روی من بدنم قفل کرداصلا نمیتونستم تکون بخورم به سمت چپم خوابیده بودم یه دفع یه ادم سیاه اومدرواون متکاه درازکشیدهذکاری کردم نتونستم تکون بخورمصورتشوببینم ازترس داشتم سکته میکردم بادستش موهاموصورتمونوازش کردوایییی اصلا نمیتونستم تکون بخورم هی سعی میکردم بگم بسم الله الرحمان رحیم نمیتونستم به زورازدهنم درمیودم اخربه زورگفتم غیب شدمنم بیدارشدم باصدام که می گفتم بسم الله الرحمان الرحیم هنوزم دارم میلرزن چقدربدبود