2777
2789
عنوان

بعد ازدواج

| مشاهده متن کامل بحث + 568 بازدید | 92 پست
خیلی نگرانم خیلی...خود احمقم قبول کردم خونشون زندگی کنیم...همش میترسم نکنه اوقاتمون تلخ بشه نکنه داع ...

وای کاش قبول نمیکردی تو یه خونه میری یا خونه مثلا واحد جدا گونه میری اسی 

خدایا داده ونداده ات راشکر

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خیلی نگرانم خیلی...خود احمقم قبول کردم خونشون زندگی کنیم...همش میترسم نکنه اوقاتمون تلخ بشه نکنه داع ...

ببین خودت از اول نباید رو بدی

یکی از فامیلای ما پسره همینجوری خیلی خانواده دوست بود

خونشم دقیقا واحد رو به رویی خواهرش

ولی ازدواج کرد همچین زن زلیل شد

زنشم خییییلی سنگین رفتار میکنه 

با اینکه خونش واحد کناری خواهر شوهرشه هفته ای یبار بیشتر سر نمیزنه

حتی جشن تولد دخترونه گرفته بود همه دوستاشو دعوت کرده بود خواهر شوهرشو دعوت نکرده بود

تو هم باید همینجوری باشی دقیقا

ولی با بدجنسی رفتار نکن

تو روشون خییییلی خوش اخلاق و مهربون باش

گلم خانوادش نمیتونستن کمکتون کنن یه واحد کوچیک حتی با وام بخرید؟

عزیز دلم اونا اصن از اول گولمون زدن پیش خودشون باشیم منه ساده فک میکردم برا اینکه پول اجاره ندیم دارن کمکمون میکنن..نگو ک ب نفع خودشون بوده 

اره بخدا خریت کردیم..هییی دعا کن برام بخدا عزیزم خیلی دلهره اینده رو دارم 

حتما گلم. به نظرم با همسرتون صحبت کنید کمی 

بی تفاوت باش چون هر چیزی ارزش فکر کردن ندارد شادی چیزی نیست جز داشتن تن سالم و یک حافظه ی ضعیف
ببین خودت از اول نباید رو بدی یکی از فامیلای ما پسره همینجوری خیلی خانواده دوست بود خونشم دقیقا وا ...

واییی عزیزم چقد حرفات بهم روحیه داد خدارا شکر ک گفتی عزیزممم حتمااا همینکارو خواهم کردد

وای کاش قبول نمیکردی تو یه خونه میری یا خونه مثلا واحد جدا گونه میری اسی 

ببین همه چیزش جداست غیر در ورودی...که البته قرار بود اون در جدا باشه ولی متاسفانه گولم زدن و وقتی خرشون از پل تا شد گفتن نمیشه اون در براتون درست بشه 

عزیز دلم اونا اصن از اول گولمون زدن پیش خودشون باشیم منه ساده فک میکردم برا اینکه پول اجاره ندیم دار ...

اگر همون موقع میومدی تاپیک میزدی میدیدی که خانمهای اینجا همه بهت میگن اینکارو نکن، گلم ماهم با خانواده شوهر دشمنی نداریم ولی ببین بحث و ناراحتی پیش میاد، بین همه، حتی بین مادر و دختر، پس بین عروس و مادرشوهر هم پیش میاد، مخصوصا وقتی کنار هم باشین 

اگر همون موقع میومدی تاپیک میزدی میدیدی که خانمهای اینجا همه بهت میگن اینکارو نکن، گلم ماهم با خانوا ...

چمیدونستم بخدا...تا اومدن خاستگاری مطرحش کردن و منه ساده هم قبول کردم..چند وقت بعد متوجه سلطشون رو شوهرم شدم و ب شوهرم گفتم تا خونه را تعمیر نکردی فکر خونه ی جدا گانه باش ولی متاسفانه گوش نکرد....الان خبلی نگرانم خیلی خیلی خدا میدونه تو دلم چ خبره من سنم کمه از اینده میترسم 

عزیزم سعی کن بیشتر باهاش باشی مثلا وقتهایی که می ره خواهرش رو بیاره یه بهانه بگو ببین میاد دنبالت من شوهرم رو هی جاریم و برادرزاده اش و برادرش و خواهرش می گفتن بیا اینکار رو بکن مثلا وقتی پیش من بود برادرزاده اش زنگ میزد عمو بیا منو ببر فلان جا در حالی که شوهر من ماشین نداشت برادر شوهرم داشت من نذاشتم الان اینکارها رو نمی کنه ولی یجور دیگه دخالت میکنن

خدایی هست که بیشتر بیشتر دوستمان دارد .....میگذرد هم سختی ها هم خوشی ها....  قدر لحظات رو بدانیم
مثلا چی بگم بنظرت ک فک نکنه دارم بد جنسی میکنم 

هرچی که تو دلته بهش بگو بگو نباید کامل در خدمت اونا باشی و رابطمونو خراب کنی در حد نرمال 

مثلا هرجا میرین اونا نیان

صب تا شب نره خونه اونا... 

بی تفاوت باش چون هر چیزی ارزش فکر کردن ندارد شادی چیزی نیست جز داشتن تن سالم و یک حافظه ی ضعیف
چمیدونستم بخدا...تا اومدن خاستگاری مطرحش کردن و منه ساده هم قبول کردم..چند وقت بعد متوجه سلطشون رو ش ...

عزیزم با محبت رفتار کن بکش سمت خودت مثلا وقتهایی که مادرشوهر کاری گفته زنگ بزن بگو فلان چیز رو بخر بیار برام نیاز واجب دارم

خدایی هست که بیشتر بیشتر دوستمان دارد .....میگذرد هم سختی ها هم خوشی ها....  قدر لحظات رو بدانیم
عزیزم سعی کن بیشتر باهاش باشی مثلا وقتهایی که می ره خواهرش رو بیاره یه بهانه بگو ببین میاد دنبالت من ...

چمیدونم بخدا...باورت میشه گفتن بیا خونه خودتونو خودت تنهایی تمیز کن تک و تنها رفتم تمیز کاری حالم بهم خورد بعد شوهرم فقط کمکم بود...خواهر شوهرم دید داره کمک میکنه دید من دست تنهام..خودش ک نیومد هیچ تازه شوهرمم صدا کرد بیاد اون وسط ببردش سر کار....منم اخر شب از خستگی کار حالم بهم خورد وقتب رفتم خونه تب و لرز کردم مامانم میگفت چرا نگفتی بیایم کمکت چرا غریب کشت کذپن 

عزیزم با محبت رفتار کن بکش سمت خودت مثلا وقتهایی که مادرشوهر کاری گفته زنگ بزن بگو فلان چیز رو بخر ب ...

خب اگه من بش چیزی بگم باید اونم انجام بده چون مادرش مجبورش میکنه...چون بچه اخره خیلی تو سری خوره اگه کاری ک میخوانو انجام نده اذیتش میکنن 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز