خسته شدم واقعا انگار زندگی نکردم ن نوجوونیم خوش گذروندم عین عقب مونده ها وکل روزای نوجوونیم باافسردگی تاحالا مثل ی دختر معمولی ارایشم نکردم واسه دل خودم ن چیزی حتی بااراده خودم خریدم ن باپسری از نزدیک حرف زدم هیچی هیچی الان ی خدا زده میاد میگ توازدواج برات نریدن نمیدونم چکارکنم توسال شاید ۲ تاخاستگار بیادبیرون نمیتونم برم ن اجازه کار کردن دارم حالم بهم میخوره ارهمه چی خستم چرا من مث اینهمه دختر ک ازخیلیاشون سرهستم نمیگم خوبم خوشبخت نشم