یه شب خواب دیدم خاله ی شوهرم آش پخته بهش میگم بیار آش بخورم آورد گفت شوهرم پخته خیلی بدشده روم نمیشه بگم بعد خوردم دیدم هیچیش نپخته گفتم بدهم نشده اما مادرشوهرم گفت پیش شوهرش نگین.
چند روزبعد رفتم خونه مادرشوهرم خوابمو تعریف کردم چشاش گرد شد اما هیچی نگفت وقتی پیش خاله تعریف کردم گفت آده آش پخته بود شوهرم آوردم خونه ی مادرشوهرت هیچکدومشون نخوردن گفتن بد شده گفتم به شوهرم نگین دقیقا فردای خواب من بود.