2777
2789
این ماه به تجویز پزشک واسه اولین بار روزی سه تا کلومیفن و دوتا آمپول اچ سی جی برام نوشت ، از همون اول که داروهارو شروع کردم کلی برام عوارض داشت ، اول گر گرفتگی دوم تاری و اشکال در دید...
خوردم هر طوری که بود تمومشون کردم روز 10 پری رفتم سونو شش تا فولیکول بالغ به اندازه های 29 ، 24 ،22 ، 21 ، 18 و 17 داشتم روز 13 پری آمپول زدم ، و اقدام هارو هم سر ساعتاش انجام دادم تا روز 20 پری ، از روز 20 پری هم روزشمار من شروع شد ...!
روز 18 پری اول نوک سینه هام و بعد کل سینه ام دردناک شده که سابقه نداشت ، از روز 25 پری کمر درد داشتم ، من پریودام 27 روزه است . و جالب اینکه من همیشه وقتی یکی دو روز به پریم مونده بود و زیادی کار میکردم یا راه میرفتم لک میدیدم و دو روز بعد پری میشدم ولی ایندفعه با وجود اینکه از ساعت 8 صبح تا 10 شب اداره بودم و سه جای مختلف اداره کار میکردم هیچ لکی ندیدم ، غذا که میخوردم حالت تهوع یکساعت بعد میومد سراغم ......
روز 28 پری منتظر شدم خبری نشد ، روز 29 و 30 پری لک صورتی دیدم در حود کلا سه بار .....

برام دیگه داشت موضوع عجیب میشد ...
مگه نمیگن بعد 14 روز از آمپول پری باید بیاد؟!!!
تازه 14 روز هم که گذشت تازه موعد پریم هم گذشت ، ولی باز خبری نشد ، تا اینکه روز 30 پری رفتم آز دادم و منفی بود ...
که مصادف شد با شب تولد امام زمان(عج) ، شاید بگم به کل روزای که برای از دست دادن پدرم گریه کرده بودم انروز گریه کردم و با خدا حرف و شکایت ...
از همشون دلگیر بودم ...
آخه چرا خدایا ما که مشکلی نداریم ، اینا یعنی اینکه تو نمیخوای ...!

ولی باز هم روزای بعد پری نیومد ، تا روز 32 و 33 پری که بی بی چکم خیلی کمرنگ مثبت شد بعد 15 دقیقه ، باورتون نمیشه ، نفسم بالا نمیومد ، قلبم احساس کردم از ذوق دیگه نمیزنه ، فرداش روز 34 پری رفتم آز دادم باز منفی بود ....
و ظهر 34 پری هم اومد ...

من زورم به خدا نمیرسه
دیگه برام ایمان شده ، که نمیخواد ، چرا مگه من چیکارش کردم ، مگه من چی هستم
یکسال و 8 ماه کمه ؟!!!!
کم تو این سال و ماه ها اذیت شدم ، احساس میکنم به اندازه 10 سال از زندگی عقب موندم ، چون حوصله هیچ کاری ندارم .....!!!

خدایا چرا آخه ؟!!!!
من حتی روزی که بی بی چک گذاشتم تو خوابی برام مقدر کردی که بی بی چکت مثبت میشه امتحان کنم ،
چرا اینهمه امید و آخرش باز دلشستگی من ؟!!!!!

خدایا به کی بگم که تو با من نامهربون شدی ؟!!!!
بخدای خودت درسته ازت دلگیرم ولی اگه یه روز صدات نکنم میمیرم ، من بی تو میمیرم ، تو چرا منو دوست نداری ؟!!!
خدایا دوست دارم باتمام نامهربونی هات ، با تمام سرکار گذاشتنات ، با تمام دلهره هایی که بهم دادی ...
خدا جون دوست دارم ...
اگه لایق نیستم تو لایقم کن
خدا جون به من رحم کن....!!!


خدا جونم دیگه نمیتونم بنویسم ، خسته ام ، گریه امون نمیده ...
فقط بدون که دوست دارم ، منو هیچ وقت تنها نزار.. هیچ وقت

کاش می شد زندگی را هم عوض کرد٬ مثل «چایی» وقتی که سرد می شود…
سلام خانمی تورو به همون خدایی که قبولش داریم با خودت اینجوری نکن استرس برای بارداری سمه میدونم نمی شه ولی سعی خودتو بکن که استرس نداشته باشی انشاا.. به زودی یه نی نی خوشگل میاد توی دلت
مون لایت جون توکلت به خدا باشه انشالله هر وقت صلاح باشه خدا بهت یه نی نی سالم و تپل مپل میده ....یه چیزی بگم ناراحت نشیا تو توکل به خدا رو از دست دادی میدونم خیلی سخته من از خدا میخوام زود زود حاجتتو بده

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

سلام آرزو جانم
مرسی که اومدی و دلداریم بدی عزیزم

سیمین جان ،
خانومی شاید تو راست بگی شاید نه الان خودم هم خیلی مطمئن نیستم ...
ولی تو که جای من نبودی ، انشاءاله هم نباشی ، به همه آرزوهات بی دغدغه برسی

خدا منو زیاد امتحان کرده ، نمیدونم این دیگه چه امتحانی ، ولی بخدا دیگه توان پاسخگویی به این امتحانات رو ندارم ، چرا نمیشه برای یکبار هم شده من یه چیزی رو بی دردسر بدون استرس بدون زجر بدست بیارم ....
ای خدا....

ممنونم از همتون
کاش می شد زندگی را هم عوض کرد٬ مثل «چایی» وقتی که سرد می شود…
بدترین چیز اینه که آدم ناشکری کنه. من کسی و می شناسم که بعد از 13 سال امسال باردار شد.
دختر نازم، بهترین هدیه از طرف خدا، 16 مرداد 92 اومد تو بغل ما و خوشبختیمونو هزار برابر کرد. خدایا شکرت
مرسی یلدا جونم

به خدا نمیخواستم تن کسی رو بلرزونم ، من مدتهاست عضو نی نی سایتم ، تو این سایت با خیلی ها دوست شدم ، مدتها باهاشون بودم ، ولی همشون مامان شدند جز من .... خیلی هاشون هم شوشو هم خودشون مشکل داشتند ولی باز مامان شدند جز من ...
به خدا هر آزمایش رو انجام دادیم ....
هر دارویی لازم بوده خوردیم ...
ولی او نخواسته فقط همین ....

من دردامو به کی بگم ؟!!! به مامانم بگم که دق کنه !؟ به شوهرم بگم اون هم هم درد منه
کاش می شد زندگی را هم عوض کرد٬ مثل «چایی» وقتی که سرد می شود…
عزیزم 1 سال و 8 ماه که زیاد نیست. ضمنا نی نی دار شدن چیزیه که به نظر من حتی دست دکترها هم نیست. فقط دست خداست. زمانی داره که اونم خدا صلاح میدونه.
بزن به بیخیالی مثل من. منکه دیگه دکتر هم نیمرم. چون مشکلی ندارم فقط اتفاقی نمیفته!!! سپردم به خودش که هر موقع صلاح دونست.
یاسمن جان
خدا هم به تو هم به من رحم کنه ...
و از این شرایط نجاتمون بده

نمیتونم دردت رو بفهمم ولی درکت میکنم

آوا جونم چرا ناشکری ....
چرا اگه خواستمون رو بعد اینمه اذیت و سختی تو زندگیمون بیان کنیم انگ ناشکری بهمون زده میشه ، من ناشکر نیستم ، ولی من ازش مدتهاست چیزی نخواستم ، هیچ وقت ازش مال دنیا نخواستم ، این اولین باره که برای چیزی از مال دنیا ، التماسش میکنم ....

یعنی اونایی که بی دردسر صاحب فرزند میشند و اصلا هم قدر نعمتی که خدا بهشون داده رو نمیدونند و کلی به فرزندشون ظلم میکنند خواسته یا ناخواسته.... اونا ناشکر نیستند ؟!!!! اگر امسال ما از خدا چیزی بخواد ناشکره !!؟
بخدای خدا قسم ، دوران سختی رو میگذرونم ، همش با خودم میگم ای کاش یکم قوی تر بودم ای کاش میتونستم به آنچه دارم بسنده کنم و بیخیال حس مادریم بشم ....
نمیتونم ، هنوز نمیتونم

خدا منو ببخشه اگه ناشکری کردم ، من دوستانه داشتم با خدا حرف میزدم مگه دوستا از هم گله نمیکنند ؟!!!
کاش می شد زندگی را هم عوض کرد٬ مثل «چایی» وقتی که سرد می شود…
مون لایت جون قلبمو به درد اوردی
آخه چرا اینطوری میکنی کمی صبور باش.بگه دست از این افکار برداری به خدا به نتیجه میرسی فقط آؤامشتو حفظ کن

منم یادمه بعد از 3سال مایوس شدم و گریه کردم چون قلبم خیلی شکسته بود .ولی در مورد حکمت خدا شک نکردم
و با افکار +موفق شدم

دست از اسمون بر ندار شک هم نکن.امیدوار باش همیشه حکمتی هست
بزودی بزودی بزودی
تینا جون
اینجائی؟

منو که میشناسی خودت بارداریم را بهم تبریک گفتی

یادته که اما باورت میشه توی 10 هفتگی مجبور به کورتاژ شدم

الان جای من بودی چه کار میکردی تینا؟

جنین رشد نکرده بود

توکلت به خدا باشه

من 4 روزه عمل شدم ولی هنوز درد و خونریزی دارم

باورت میشه تینا ؟

من هنوز دارم روزهای حاملگیم را میشمارم
جای من بودی چی کار میکردی؟
یاسی جان بگو چیکار کردی یا میکنی که تونستی بیخیال بشی عزیزم ؟
بخدا منم دوست دارم برم تو بیخیالی و دیگه به این موضوع فکر نکنم چون هم خودم رو دارم داغون میکنم هم زندگیمو
کاش می شد زندگی را هم عوض کرد٬ مثل «چایی» وقتی که سرد می شود…
تینا من بدترین ویار را داشتم

آب نمیتونستم بخورم با این اوصاف توی این 2.5 ماه حتی یه لک ندیدم یه درد نداشتم برای چک آپ رفتم دکتر وقتی دکتر با اخم توی مانیتور نگاه کرد نمیتونی بفمی چی به سرم اومد ؟

خدایا این روزائی که من تجربه کردم را به هیچ کس حتی دشمنم هم نشون نده
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792