دلم براش تنگ شده از اولم همش میگفت برو دوسش داشتم نمیتونتستم بیخیال عشقم بشم بعضی وقتام اونم باهام جوری بود فکر میکردم اونم دوسم داره با اشتباهاتش با کمبوداش قبولش کردم بخشیدمش ولی دیشب باز بیخود شروع کرد قهر کردن دعوا کردن پشت به من خوابیدن و همش میگفت بزار روز بشه تکلیفتو روشن میکنم من ادمم دیگه نیاز دارم به عشق و محبت شریک زندگیم ولی دریغ یکم محبت دیگه گفتم انقد ازم بیزاری باشه میرم گفت ممنونت بشم بری وقتیم اومدم اصن نگفت نرو هیچی نگفت ینی واقعا دوسم نداشت😔😔چرا مگه من چمه چرا من باز میخوامش چرا دارم دیوونه میشم خدایا
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
بدبختی اینجاست با همه ی کمبوداش باهاش ازدواج میکنیم میسازیم صاحاب همه چیزش میکنیم آخرش اونی که انداخته میشه دور ماییم هیچ وقت تن به همچین ازدواجایی ندین این مردا حد خودشونو تا هیچی ندارن اندازه ما میبینن بعدش که صاحب همه چیش میکنی هار میشن توقعاتشون میره بالا