فرقي نميكنه شوهر باشه يا پدر يا برادر،....
خودم تعريف كنم؛ يه روز رفته بوديم خريد بازار بزرگ تهران، چندساعت اونجا بوديم و كلي خسته شديم طوريكه ديگه نا نداشتم راه برم داشتيم با خريدا برميگشتيم كه من يادم اومد ماشين دور پارك شده به شوهرم گفتم تو برو ماشينو بيار من همينجا منتظرم ميشم، خلاصه چند دقيقه بعدش يه پسر اومد پيشم ازم ساعت پرسيد منم گوشيمو دراوردم و بهش گفتم بعد پرسيد بخوام فلان جا برم چطوري بايد برم منم گفتم شرمنده بلد نيستم و يكم مكث كرد و گفت ممنون و رفت حالا شوهرم جلوم ترمز كرد و قبل از اينكه من سوار شم سريع پياده شد گفت كي بود باهاش حرف ميزدي؟؟؟ منم گفتم هيچي بابا ادرس پرسيد ولي شوهرم همه حواسش و نگاهش به مسير رفتن پسره بود و هي چپ و راست جابجا ميشد تا پسره رو از بين جمعيت ببينه تا اينكه گوررمپ افتاد تو جوب🤦🏻♀️😂 حالا اونم از اون جوباي عميق و پر آب بود🤣