اوایل عروسی چند بار مادرشوهرم به شوهرم گفت چقدر لاغر شدی الکی میگفتا میخواست منو حرص بده یه بار با طعنه و با توجه به عقبه ی مادرشوهرم گفتم بله راست میگید باید بهش بگم از این ببعد بادمجون بخره کیلو کیلو روغن قاطیش کنم بدم بخوره چاق شه (همش بادمجون درست میکردن دیگه ندیدم تو خونشون)
چندبارم میگفت فلانی زن دوم گرفته بعدم میگفت تا چهارتا زن که حلاله منم سر سفره بود گفتم پس اگه ناراحت نمیشید واسه بابا بریم خاستگاری(پدرشوهرم) وای یه لحظه خشکش زد لقمه تو دهنش مونده بود شوهرم و پدرش از خنده داشتن از دست میرفتن مادرشوهرم بعد 5 دقیقه حالش جا اومد گفت نه بگیرید براش کارهای منم انجام میده گفتم باشه به پدرشوهرم گفتم یه زن خوشگل براتون میگیرم دیگه کلا طعنه کنایه رو بوسید گذاشت کنار