من چهار ساله ازدواج کردم سنتی اولش نمیخواستمش سه چهاربار اومدن تا بالاخره قبول کردم اونم نمیدونم چی شد فشار خانواده پولدار بودنش و اینا باعثشد قبول کنم روز عقدم واقعا حالم بدبود هیچ ذوق شوقی نداشتم شوهرم شکاک بود خیلی تهمتای بدی بهم زد ولی من تحمل کردم با ظاهرش نمیتونستم کنار بیام و اینکه خیلیم گیر میداد بهم و عصبیه سریع جوش میاره بعد آروم میشه
خوبی هاشم دست دلبازه وضعش مالیش عالیه و خانوادشم خوبن تقریبا هی بهتر شد تا عروسی کردیم شک هاش تموم شد چون واقعا هرچی گفت گوش دادم گیر دادنش کم شد بهم اعتماد پیدا کرد ولی من نمیخوامش هیچوقت نیست همش سرکاره من تنهام شب میاد میخوابه اگرم محبتی باشه واسه رابطه اس