جاری بزرگم و خواهر شوهرم خونشون تو یه کوچس چن شب پیش جاریم شام دعوتمون کرد بال ک کتف و این چیزا گرفت اندازه خودمون ک ی برادر شوهر دیگمم بدون دعوت‌خودش شام انداخت اونجا ما وسط سیخ زدن جوجه ها بودیم خواهر شوهرم زنگ زد چرا منو دعوت نکردی برامنم باید بال نگهداری میام میگیرم جاریمم چون غذا کم بود خودشو زد ب پرویی بهش گفت شام اندازه خودمونه شامو خوردیم بعد شام جاریم گفت شبو بمونید برا فردا حلیم بپزم ماام موندیم شب خواهر شوهرم ساعت ۱ در زد با دخترش اومدن تا ۵ نشستن شبم میخواس بخوابه برادر شوهرم گفت بریم نموند صبح ساعت ۸ دیدیم در میزنن خواهر شوهرم با ی قابلمه دو برابر قابلمه حلیم اومده بود حلیم ببره ینی جاریم از حرص داشت میترکید
واااااا🙄
😂😂😂😂
اه چه پرو😄😑😐
چ خارشوهر نخورده ای....اه
زن گنده....چقد خودشو سبک میکنه
به حق چیزای نشنیده 😂😂😂
چ نخوردس😱
خوب حالا جاریت برا اونم حلیم میداد.من برادر ندارم.ولی میدونم خواهرا خیلی دوس دارن برادراشون یه چی بهشون بدن سرشون جلو شوهر بالا باشه..حرص خوردن نداشت خود جاریت باید دعوتش میکرد مخصوصا که تو یه کوچه ن
خخخ
ولی چقدر خوبه که نه خواهر شوهرت از جاریت دلخور شده که گفته جوجه کمه ، نا جاریت ناراحت شده که اومده تا ۵ صبح اونجا و بعدم رفته و با قابلمه برگشته !
فک کنم دلهاشون صافه که دلخور نمیشن وگرنه باید جنگ راه میافتاد وقتی خواهر شوهرت زنگ میزد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
