بادخترم خونمون بودیم .حوصلم سررفت گفتم پاشم برم خونه مادرشوهر یکم بشینم ازتنهایی دربیایم اخه میگه چرا تند تند نمیای بهمون سربزنی.تو یه کوچه ایم.رفتم خونشون برام ی چایی ریخت.همسایه ها صداش زدن مادرشوهرمم رفت نشست توکوچه😐من دیدم تنها موندم دخترمو بغل کردم رفتم پیششون یکم وایسم.برگشت بهم گف دخترتو بده بمن نگه دارم بروخونمون ی جاروبرقی بکش ازصب هیچ کاری نکردم😐الان جاروبرقیمو کشیدم وتنهانشستم ب دیوار نگامکنم.اخه اینجوری ازمهمون استقبال مکنن.ای حرصم گرفت.حقشه دیر ب دیر بری
دیشب شام خونشون بودیم فک کنم مخاس عوض شام رو دربیاد😂😂