بچه ها بیاین من اعصابم خورده...دیشب از وقتی این مطالبو درمورد بازی مومو خوندم اصلا یه استرس عجیبی گرفتم تا صبح پلک روهم نذاشتم و میترسیدم و سفت بازو شوهرم و تا صبح گرفتم تا تقریبا موقعه اذان صبح خوابیدم و ساعت 7.5 که شوهرم رفت سرکار باز بیدارشدم و نخوابیدم نمیدونم چرا اینقدر میترسیدم...الان که همسرم ازسرکار برگشته اومدش گفت چرا اینقدر دیشب ترسیدی چت بوده منم گفتم به خاطر این بازی مومو اولش یه ساعت بهم خندید بعدشم گفت نی نی کوچولو اصلا دیشب نخوابیدی بیا پیشت وایسم بخواب و میخوای بذارمت رو پام تکونت بدم تابخوابی. ...منم الان خوابم نمیومد نخوابیدم درضمن اینو بگم که اصلا الان نمیترسم فقط دیشب بود که یکم استرس داشتم.شوهرم همش اصرار کرد که بیا بخواب مریض میشی و برا بچه بده و منم گفتم نمی خوابم قهر کرد رفت دراز کشیده رو مبل بعدشم خواستم برم دسشویی پشت در دسشویی وایساده میگم چرا وایسادی میگه وایسادم که نترسی...واقعا از این رفتاراش ناراحت شدم همش فک میکنه من بچه ام...
یِکاری کردی با من که یِجوری شَم، یِکار کردی چِشات تمومِ عالَم شه یِکار کردی بگم بی تو نمیتونَم، یِکار کردی دِلَم از ریشه آدم شه شُدی قلب و تَن و روحَم، شُدی بال و پَر و جونَم، شُدی همه ی منظورَم. شُدی گرمایِ این خونَم، شُدی هرچی که میدونم و رو هر صحبتِت زومَم
داره شوخی میکنه، اتفاقا من خیلی دوست دارم شوهر زنش بچه قرص کنه، بچه با حالت بد نه ها، بچه به حالت حمایتی، ولی خوب سن و سالمون از بچه بودن گذشته، ضمنا داره سر به سرت میزاره، جنبه ات تو همه چیز ببر بالا، هم ترس هم شوخی ،واقعا حس میکنم یکم بچه ای که همچین چیزی به دل گرفتی و تاپیک زدی