یکساعت پیش بردمش بخوابونمش..قصه گفتم و لالایی میخوندم دیدم به سمت در اتاق نگاه میکرد و مات شده بود ..ترسیدم گفتم مامان هیچ چی نیست به من نگاه کن
یکهویی پاشد نشست هی رو پتو رو میگشت میگفت کفش فرشته کو؟؟؟!!!!😯😯 گفتم حتما جن خوشکل دیده که مثل سیندرلا کفششو جا گذاشته..وحشت کردم هی گفتم بخواب رفته و هی سوره ناس و فلق خوندم.
قلبم اومد تو دهنم از ترس
یکدفعه گفت ایناهاش،پیداش کردم...دیدم کفش عروسکشه که حدود دو سانته!!! بهش میگفت فرشته😀😀🤣
نصف شبی خواب از سرم پروند🤣