من وقتي وارد شدم
خداي هم لباسم هم آرايشمم خيلييي خوب شده بود بهم ميومد
مادرشوهر و خواهر شوهرم تا منو ديدن حالشون خراب نشده ديگه محل من ندادن
بعد گذشت منو همسرم تانگوو ميرقصيديم تو فيلم(مادرشوهرم انقدررر دستاشو فشار داده لباشووو گاز زد ديگه نه دست داشت نه لب😂😂 خواهرشوهرمم كه از بعد از عروسي ما تيك پلك گرفت)گذشت انقد منو همسرم و بقيه بهمون داشت خوش ميگذشت تا همسرم رف تو مردونه مادرشوهر و خواهرشوهرم شروع كردن به تمام مهمونا با رفتارهاي زشت توهين كردن مثلا دختر خالم داشت از خودش عكس ميگرفت رفت از دستش گرفت با ناخناش دست دختر خالمه جرر داد
بعدشش هركي ميخواست با من عكس بگيره فيلممم بگيره ميرفت ميپريد بهشون مثل گشت ارشاد لامصببب من برام مهم نيس من حجاب ندارم بعدشم اين خالمه عكسمو به كسي نشون نميده تا اين كه من داشتم ميرقصيدم به دخت عمم گفتم از من فيلم بگير يهووو مادرشوهر وحشيم پريد دختر عمم مه ١٧سالشه و پرت كرد وسط سالن(فكر كن دختر عمم بعد از سالها از كانادا اومده بود عروسي من بچه)از حسادتت اين كه چرا همه به من توجه نميكنن و چقدر همه باكلاسسن و خودشو دخترش ديده نميشن داشت ميمرد
اين كار و كه كرد حال همه بد نشد عروسي يهووو تبديل شد به مسجد همه رفتن نشستن چون مادرشوهرم همينو ميخولست كلا از خوشحالي من حالش بد ميشه
يكي نبود بهش بگه اخه زنيكه تو خودتو با بچه ١٧ساله در ميندازي ...اون ميخواست صداي منو در بياره كه منم اصلا بهش توجه نكردم فقط عمم رفت بهش گفت خانوم فلاني به خاطر عروس نه به خاطر پسرت كوتاه بيا جيغ جيغ ميكردااا
كلا از اول عروسي دنبال دعوا بود كه منو با لباس عروس برگردونه من از تو داغوننن شدممممم با اين كارش اما باز همرو جمع كردم وسط كه برقصن به مادرشوهرم اهميت ندادم با اين كارشون خيليي خودشون خراب كردن ديد نه اين دختر انگار ن انگار من دعوا راه انداختم داشتم ميرقصيدم يهووو اومد منم هول داد گفتتت با ي حرصييي تو فقطططط برققققققصصصص
منم با خنده اما داغون گفتم پس چي ميرقصم
گذشت ولي له شدم تا شب اومديم خونه ميخواست طلاهاي سر عقدمووو ببره مادربزرگم برد ي جا گذاشت
من خيلييي ناراحت شدممم ي هزار تومن واسه پسرش خرج نكرد شوهرم تمام مخارج و داده دلش نسوخت اين كارارو كرددد اين همه بچه اش زحمت كشيد..گذشت و فردا مادرشوهرم ساعت ١٠صبح زنگ زد خونه مادرممممم هرچي از دهنش درمد به خانواده بيچاره من گفت آخه لعنتي تو چقدررر عقده كرده بودي در صورتي كه عروسي دعوا راه انداخت خانواده من حتي يكلام باهاش حرف نزد كه دعوا بيشتر نشه اون منتظر دعوا بود اما خانواده ام پا ندادن
تا اين زنگ زده عقد هاشو خالي كرد
ولي خوب من هيچ وقت ديگه نميبخشمممشش
شش ماه بعد از عروسيم فقط كارم گريه بود له شدم روانشناس رفتممم
اينا منوو بيچاره كردن
از اون سخت تر شوهرم زير بار نميرفت خانوادش اين كار كردن
چون جلوي اون اين كارو نميكردن
من بيچاره شدم خواهر
هنش شوهرمووو كنترل ميكردن بعد عروسيم ننش زنگ ميزد گريه احساس خطر كرده بود كه پسرشو از دست ميده كلا بيچارمون كرد
خداازش نگذره واگزاره ب خداا
اما خدا صبرش زياده هنوز ي گوش مالي هم نداده
هر روزم تپل تر پوست شفاف تو ميشن
جواب دل شكستن منو مريض شدناي منووو ندادن
نوشتن راحت اما فكر كن عروس باشي و اين صحنه هارم بببيني
ت نامزدي هم بيچارم كردم
از دستشون همش زير سرم بودم
اگه شوهرموو دوست نداشتم و اون دوسم نداشت همون اوايل نانزدي رفته بودم