عزیزم چه نوه ای...
من انقدر عاشقش بودم... انقد بهش محبت کردم... باهاش بودم... بغلش کردم... گردنشو بو کردم... بوسش کردم... شعر نوشتم براش... خوندم براش..
من دیگ چطور میتونم ب یکی دیگه فکر کنم...
چطور میتونم تو بغل یکی دیگ بخوابم و بغل رضا یادم نیفته... دلم برا بوش تنگ نشه...
حس میکنم خیانت میکنم اونوقت به شوهرم... حس گناه میکنم...
خیلی عشق شیرین و قشنگی داشتیم ما...
هر کی بیاد قراره با اون قیاس شه...
انقدر خوب بود که توقعمو از جنس مرد برد بالا...
خیلی خوب بود...
دیگ شبیهشم نمیتونم پیدا کنم...
من تا اخر عمرم این خلاء رو نمیتونم پرش کنم...
نمیتونم کنار بیام...
شبا با پیرهنش میخوابم...
با شیشه خالی عطری ک میزد همیشه...