2777
2789
عنوان

داستان زندگی کوتاه...🍁

316 بازدید | 17 پست

اول بگم داستان زندگی خودم نیست ولی زندگی یکی از دوستانمه 

نمیدونم براتون جالب خواهد بود یا نه به بزرگی خودتون ببخشید 

سلام
اسم ها فرضی و سن ها کمی فرق داده شده که شناسایی نشه  
من تک فرزندم با قیافه معمولی ولی به شدت مظلوم و معصوم وقتی که به دنیا اومدم وسط قسمت بد زندگی مادرم بود
مادر و پدرم از اول بهترین نامزدی و بهترین طلاها و پولدار بودن اما دست روزگار و رفیق ناباب و جادو و دعا ورق برگردوند
پدرمو دوستاش اغفال کردن و رفت و معتاد شد و سرکارم نمیرفت
هیچکس با ما کاری نداشت یعنی هیچکس ما براش مهم نبودیم
مادرم میگه مادر بزرگم برای دختر خاله م تخم مرغ میپخته و به من نمیداده
خیلی تو دل برو نبودم تو خانواده پدر که اصلا جایی نداشتم و تو خانواده مادر هنوز بهتر اما الویت دختر خاله سفید و تپلم بود جوری که تموم دعواهای دایی و مادر بزرگم سر اون یادمه
وضع مالی زیر صفر یعنی حتی شام و ناهار نداشتیم
مادرم میرفت کمک همسایه نون می پخت و نون و ماست میخوردیم
بماند تموم خانواده ترکمون کردن و تموم پول و طلاها هم دود هوا شد و پدرمم معتاد

تو آمدی از راه در آن شب بیمار، همراه تو دنیا با من قدم میزد..🍃

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خب بعد

بعضی شبا عجیب دلتنگت میشم نمیدونم واقعا نمیدونم به هر دری زدم که قسمتم بشی اما نمیشه من از خدا فقط یه چیز میخوام اونم لحظه ای که خودمو توی لباس عروس دیدم حداقل با اونی که دوسش دارم باشم میدونی از اون دردناک تر چیه؟؟؟تو حتی نمیدونی من حاضرم برات تک تک استخون هامم بدم یادت باشه هیچکس اندازه من نمیتونه دوستت داشته باشه این چند بیت شعر تقدیم به خودت عزیزترینمA❤️میخوام بدونی که دلم داره برات پر میزنه🕊مثل یه داروغه شبا به هر دری سر میزنه 🥺وقتی میای با اون چشات دنیامو پر نور می کنی💫غصه ی تنها موندن و از دل من دور می کنی 🥹عمری اگه نگات کنم از دیدنت سیر نمیشم😍بدون که عشق تو زده خیمه به صحرای دلم 🫀اگر که باور نداری گوش کن به حرفای دلم...

دختر آرومی بودم کلا آزار نداشتم تا وقتی کسی بهم کاری نداشت.

دبستان یه دوست داشتم که فامیل بود بماند که چند بار پدر و مادرشو اورد با من دعوا و پدر ومادر منم تو کار دعوا نبودن راستیتش

تو دبستان بابام رفت سرکار و وضعمونم خوب بود ماشین خریدیم و در شرف خریدن زمین

زمین خریدیم مسلما کسی کمک ما نمیکرد ولی خب خداروشکر تموم شد خونمون البته اونجا داوطلبانه گوشواره هامو به پدرم دادم و فروخت شاید همون باعث اتفاق خوبه من شد چون اون زمان صاحبخونه هعی میگفت خالی کنید و هر توهینی بود به ما میکرد

من به مدت چند هفته تمام قلب و دست چپم درد میگرفت و هعی حالم بد میشد ولی خانواده توجهی نداشتن حتی وقتی حرف میزدم میگفتن خیلی حرف میزنی و منم تو خودم میسوختم

با هیچ پسری تو خانواده گرم نمیگرفتم و همچنین اونا

کلا یه حصاری دور خودم بود چرا؟ چون خانواده ها خیلی بهم تیکه انداخته بودن 

تو آمدی از راه در آن شب بیمار، همراه تو دنیا با من قدم میزد..🍃

اهل پسر بازی نبودم راستش ولی خب خیلی احساسی  و عقده ای شده بودم و سریع وابسته میشدم

با کسی دوست شدم اون خیلی پولدار بودن کله گنده شهر بودن میگفت دوستم داره یه سال احساسمو پاش ریختم ولی وقتی گفت رابطه گفتم نه و تموم شد و فقط یک بار از نزدیک دیده بودمش

من از ضربه فراری بودم به همین خاطر دور دوست پسر خط کشیدم با اینکه پر از کمبود عاطفی بودم

گذشت و من سال دوم دبیرستان به مراسم آش پزون عمم رفتم و اونجا عاشق پسر یکی از اقوام شدم

در اقدامی مسخره احساسمو بهش رسوندم که همون موقع در اومد که دختر یکی دیگه رو میخواسته مخصوصا خانواده پسره ولی دختر زن یکی دیگه شد

برام گرون بود شب و روز کارم گریه بود چون واقعا دوسش داشتم لازم به ذکره پسر هر کاری تو زندگیش کرده بود و اهل مشروب بود

بعد همون موقع اون پسره یهو دلش سوخت یا چی خواست بیاد خاستگاریم

ولی باباش چون ما پولدار نبودیم نزاشت

پسره هم که خوب منو دید از قیافم خوشش نیومد

این ضربه بدی به احساسات یک دختر بود 

تو آمدی از راه در آن شب بیمار، همراه تو دنیا با من قدم میزد..🍃

خلاصه فامیل میگفتن کاش زن فلان پیرمرد میشدی وو زشتی  و اینکه شوهرتم مثل پدرت معتاده و باید سیخ بگیری و اینا

همون روزا پسر یکی از اقوام که دانشجوی  برق دانشگاه تهران بود اومد و گفت که دوستم داره ۳ سال بزرگ تر بود قبل اون ازش متنفر بودم ولی از لحاظ روحی یه جرقه زدم که من لیاقتم بیشتر ازین حرفاست و گفتم منم میشینم و درس میخونم تا داروسازی قبول شم باید بگم همه مسخرم میکردن و میگفتن هیچی قبول نمیشی

خوشبختانه قبول شدم شهر خودمون رفتم داروسازی

بعد کنکور اون دانشجو اومد خواستگاری و خیلی خوب بود با همه فرق داشت خیلی مهربون بود

منم خیلی دوست داشت واقعا روح زخمی از اینهمه کمبود محبتم سیراب شده بود

روزای خوشی من آغاز شد و ازدواج کردم

من تو اون سالا اون پسری که عاشقش بودم و دیدم

با یه آدم معمولی ازدواج کرده بود که فقط قیافه داشت و تحصیلش که با من خیلی متفاوت تر بود

ولی خب زندگی من اصلا شبیه زندگی اون نبود و خیلی بهتر بود



تو آمدی از راه در آن شب بیمار، همراه تو دنیا با من قدم میزد..🍃

 مریضی های من شروع شد اول که لثم خیلی متورم بود و عمل کردم توی ۲۶ سالگی عمل بدی هم بود و خیلی درد کشیدم  اینجا من یه پسرمو داشتم

و باردار شدم قلب دردام برام عادی بود تا اینکه بعد زایمان دخترم قلبم به شدت درد گرفت و رفتیم و گفت ناراحتی قلبی دارم

تو آمدی از راه در آن شب بیمار، همراه تو دنیا با من قدم میزد..🍃

البته بزارین براتون از سرنوشت کسایی که باعث این دردا میشدن بگم زنداییم که آبروی بابای منو توی همه عالم برده بود آبروی پسر خودش همه جا رفت و بسیار پیر شد 

شوهر من از شوهر همه کسایی که منو مسخره میکردن بهتر بود 

تو آمدی از راه در آن شب بیمار، همراه تو دنیا با من قدم میزد..🍃
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز