اهل پسر بازی نبودم راستش ولی خب خیلی احساسی و عقده ای شده بودم و سریع وابسته میشدم
با کسی دوست شدم اون خیلی پولدار بودن کله گنده شهر بودن میگفت دوستم داره یه سال احساسمو پاش ریختم ولی وقتی گفت رابطه گفتم نه و تموم شد و فقط یک بار از نزدیک دیده بودمش
من از ضربه فراری بودم به همین خاطر دور دوست پسر خط کشیدم با اینکه پر از کمبود عاطفی بودم
گذشت و من سال دوم دبیرستان به مراسم آش پزون عمم رفتم و اونجا عاشق پسر یکی از اقوام شدم
در اقدامی مسخره احساسمو بهش رسوندم که همون موقع در اومد که دختر یکی دیگه رو میخواسته مخصوصا خانواده پسره ولی دختر زن یکی دیگه شد
برام گرون بود شب و روز کارم گریه بود چون واقعا دوسش داشتم لازم به ذکره پسر هر کاری تو زندگیش کرده بود و اهل مشروب بود
بعد همون موقع اون پسره یهو دلش سوخت یا چی خواست بیاد خاستگاریم
ولی باباش چون ما پولدار نبودیم نزاشت
پسره هم که خوب منو دید از قیافم خوشش نیومد
این ضربه بدی به احساسات یک دختر بود