یه بار در حد سه صفحه تایپ کردم همش پرید لطفا صبوری گنین تا ماجرارو تعریف کنم. فقط لطفا صبوری کنین تا ادامشو تایپ کنم چون حالم خیلی بده نتونستم یه بار تایپ کنم بعد بیام اینجا. از این بابت عذر میخوام فقط به درد دل و همدردی و همفکریتون نیاز دارم. انشا... به حق این روزها خدا گره از مشکلات همه باز کنه.
من ۱۲ ساله ازدواج کردم و دو پسر ۱۰ و ۸ ساله دارم که تا حالا بابت پسر بزرگم خیلی زیاد اذیت شدم از همه لحاظ. بجه ها که شیر توشیر شدن خیلی داغون شدم چون تمام کارهارو خودم تنهایی انجام میدادم و اصلا همسرم هیییچ کمکی برام نمیکرد تا حالا اصلا نتونستیم عین ادمای عادی زندگی کنیم همیشه استرس. پرخاشگری. دعوا. کتک (بچه هارو از سه سالگی سر هرچیزی کتک زده اوایل پس گردنی بعد با تسبیح به بدنشون بخدا صبح میدیم بدنشون جای تسبیح افتاده😭) و حالا دیگه فرق نمیکنه یا شخصیتشونو خرد میکنه و باهاشون خیلی بد حرف میزنه یا هر طوری که بخواد میزنه. خدا ازش نگذره چند روز پیش که از صبح تا شب بجه ها خیلی اذیتم کرده بودن و دیگه نایی برام نمونده بود محض ورودش که صدای داد و بیداد و کشمکش بچه ها که تا پارکینگ میرفته چنان پسر ۸ سالمو سیلی های رگباری زد که جای دست کثیفش روی صورت بچم مونده بود و صورتش کبود شده و منم مخفیانه از پسرم عکس گرفتم اگه یه بار دیگه تکرار کنی توی اینستا عکستو بعنوان پدر وحشی پخش میکنم ابروت بره. قربونش برم صبح فرداش بهم میگفت مامان همه جارو قرمز میبینم.
اینا صحبتهای هر روزه جیگرگوشه هامه که میگن بابا خره. چرا با بابا ازدواج کردی. وقتی بزرگ بشم از تو و اقات (باباشو میگه) انتقام میگیرم و .... منم هم از حد توانم به بچه ها محبت کردم. سیزده بدرهایی که باید مرد خونه برنامه بچینه و کلی با خونواده خوش بگذرونن گردن نمیگرفت خودم بچه هارو به شهربازی که دور هم بود میبردم. یا به بچه ها محبت میکردم بهم میگفت بچه رو لوس میکنی. هی بهش میگفتم اتفافا تو هم باید به بچه هایی که به خواست خودشون به این دنیا نیومدن توهم محبت کنی و بهشون احترام بزاری. تا حالا ندیدم بچه ها با دیدن باباشون ذوق کنن و به استقبالشون برن. یادم نمیاد اخرین باری که بچهارو بوسید یا نوازش کرد و بامحبت چند دقیقه ای باهاشون صحبت کنه.