طرز رفتار با خانواده همسر مادر شوهر و...

فقط خدا رو شکر میکنم ک شوهرم فهمید و نمیره طبقه بالا خونه باباش رو بزاره

چون میدونستم طلا و ماشین بفروشیم بره بالا رو بسازه همین بلا سرمون میاد باید بزاریم براشون و بریم چون پول زمین نداشت گف بسازم اونجا رو ک باباش گف خونم خراب میشه😏😏😏 

زنگ هم میزنن جواب نمیدیم خیلی بهم بر خورد اصلا بفکر نیستن

شما هم بچه ات بیاد خودتو سرگرم کن بگو کار دارم نرو کاراشو بکن پرو شدن تا انشالله خونه خودتون بسازید تکمیل کنید 

منم دعا کن معجزه شه خونه دار شیم پیش خدا هیچی نیست اگه کمکه بندهاش کنه😞⚘

کارایی که میخوای بکنی رو از قبل تو بوق و کرنا نکن و هی توضیح نده! میگه ترشی بگو هنوز نمیدونم درست میکنم یا نه، بعد که اون درست کرد بگو یهو دلم خواست و واسه خودت درست کن و سالهای دیگه هم قبل اینکه اون چیزی بگه خودت واسه خودت انجام بده کم کم یاد میگیرن! یا رب و خیارشور، نگو یهو بخر درست کن، نگو آزمایش دارم واسه فلان وقت برو کارتو انجام بده بیا! بعد که پرسید بگو آزمایش داشتم، گفت چه خبره بگو دکتر لازم دونسته که نوشته! خونه تکونی هم برو کمک چون بدعادتشون کردی نری دلخوری پیش میاد ولی نصف دفعه های قبل کار کن و لفتش بده

به اندازه برو عزیزم، الان بیشتر باید به فکر بچه تو شکمت باشی تا بقیه، خدایی نکرده مشکلی پیش بیاد اون از همه بیشتر گناه داره

من بزرگترین اشتباه زندگیم این بود ک حاضر شدم طبقه بالای مادر شوهرم زندگی کنم

بگو نه دستت درد نکنه میخوام جدا به اندازه خودمون درست کنم بعد مثل رب نشه 

والا منم همین کارارو میکردم دیدم نتیجه عکس داره میده!
شوهرمم گفت دیگه نمیخواد دست به سیاه و سفید بزنی!
الانم چند ساله عروسی کردم اصلا خونشون نرفتیم خیلی عزیزتر شدیم داره خودشو میکشه بهش سر بزنیم
نمیدونم چرا بعضی مادر شوهرا اینجورین!!

پدرشوهر من سالی یک میلیون تومان پول بما میده.اونوقت شوهر خرم هرجا می شینه میگه بابام بمن کمک میکنه.اخه یک میلیون پوله

عزیزم خانواده شوهرت خسیسن 

تویک ساختمان بودن ،مشکلات خودشوداره ،دیگه خسیس هم اضافه بشه بدتر

هیچی ازشون قبول نکن وهمه چی دونگ خودتون زودبدید

برای کمک اگه دخترنداره درراه رضای خدادرحدتوانت کمک بکن وخودتوبه سختی ننداز،وحتمابه این فکرکن که شایدبرات جبران نکنن پس انتظارجبران نداشته باشه

تونیکی می کن ودردجله انداز

که ایزددربیابانت دهدباز

والا مادر شوهرت خوبه ،من سه سال پیش رفتم مسجد ماه محرم شوهرم اجازه داد و خونه ام هم جداست ناهار اونجا دعوت بودیم ۱۰ برگشتیم و آماده شدیم رفتیم اونجا ،به خدا قیامت به پا کرد رفتی چرا به من نگفتی منم دلم می خواست بیام شوهرم هم طرف اونو گرفت بعد کلی دعوا و گریه من و عذر خواهیم شوهرم گفت سعی کن از دستت ناراحت نشن چون عمرا طرف تو رو نمی گیرم

رک بگو شوهرم گفته نه

عزیزم منم اوایل ازدواج اینجوری بودم و خیلی دلسوزی  میکردم و خودم رو عذاب میدادم فقط ، شوهرم دائم باهام دعوا می‌کرد سر این کارهام 

الان رفتارم رو درست کردم، نه برا کسی کاری میکنم از روی مجبوری و نه دیگه توقعی دارم که برام جبران کنه کسی. 

اگه دلم خواست به کسی کمک میکنم تو کارهاش و دلم نخواست هم نمیکنم و اصلا به روی خودم هم نمیارم. 

الان اینقدر آرامش دارم 

قبلا اینقدر غصه میخوردم که فلان جا کمک نکردم، همش دنبال جلب توجه دیگران بودم که ببینن وای من چه خوبم

اما فایده نداره، هر وقت به خودت احترام گذاشتی، بقیه هم بهت احترام میزارن

رب و ترشی خودت درست کن، حالا یک شیشه براشون ببر