خاطره های اولین شب نامزدیتونو بگین
من همسرم انقدر خجالتی بود که داشت با پیراهن پیشم میخوابید بهش گفتم پیراهنتو نمیخوای در بیاری 😀😁 بعدش تا صبح بیدار بودیم هی نفس عمیق میکشیدیم هی آب دهن قورت میدادیم
یهو بهم گفت میشه دستتو بزاری تو دستم دستمو گذاشتم بوسبد گفت آرزوم بود که دستاتو بگیرم
بعدش آروم خوابیدم ولی با کوچیک ترین حرکت روی تخت از خواب میپریدم بخاطر استرس