یادم اومد😄 ما یکی از جلسات خواستگارایمون تو حرم امام رضا بود همسرم گفت بیا راه بریم تو صحنا و حرف بزنیم منم زیادی کم رو گفتم نه یه گوشه رو فرشا بشینیم برا حرف خلاصه نزدیک اذان بود داشتن فرشارو برا نماز مغرب جابه جا میکردن انقد مدل نشستن ما و خجالتی بودنمون تابلو بود خادما رد میشدن لبخند میزدن همه فرشارو جابه جا کردن الا فرشی ک ماروش بودیم😂 اخرش همسرم گفت بریم یه جای دیگه خیلی تو دیدیم😂 فک کن ملت رد میشدن لبخند ژکوند تحویلمون میدادن😂🤦🏻🙆🏻
بزارین خودم بگم شاید شما هم بگین😅
اولین بار که عباش رو اتو کردم سوخت 😐
اولین بار که غذا پختم انقدر بد مزه شد تا دو ماه خودش غذا میپخت بخوریم
گفت چه سوره ای های بلدی 😎
گفتم توحید و حمد رو بلدم 😢 البته الان دارم نم نم قران میخونم 😁
زندگیم پر ارامش شده مخصوصا با معنی هاش شما هم امتحان کنید
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
52 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
