سلام
من چند روز پیش با شوهرم سر خانواده شوهرم دعوام شد من برگشتم خونه بابام با پسرم
خواهر شوهر نکبتم قرار بود عروسی بگیره همه رفته بودن وقت آرایشگاه و خیاطی و کارهای دیگر را گرفته بودم همه آماده بودم ولی من خبر نداشتم
تا که یکی از دوستان وقتی خواهر شوهرم رفته خیاطی اونجا اونو دیده پرسیده عروسی نکردی گفته ده روز دیگه عروسی مه
ب دوستم بهم زنگ زد گفت میدونی خواهر شوهرت قرار ده روز دیگه عروسی بگیره منم از دنیا بیخبر گفتم نه خدا نمیدونم
بعد شوهرم برگشت گفتم قراره در روز دیگه عروسی خواهرت باشه چرا من خبر ندارم
اونم نگو خبر داره و به من نگفته
یعنی یه لحظه احساس کردم دنیا رو سرم خراب شد
حتی شوهرمم من را به آدم حساب نکرد که بهم بگه
خیلی ناراحت شدم خیلی اعصابم خورد شد چون خیلی به شخصیتم توهین کردن چه شوهرم چه خانواده شوهرم