من جات باشم تا این زندایی اونجاس پامو از خونم نمیزارم بیرون شوهرمم هروقت خواست بره خونه مادرش قشنگ ارایش میکنم باهاش میرم ،تنها نمیزارم باهم دیگه ،
زندایی رم دیدم با یه حالت متلک طور میگم پس چرا دایی نیومده میخواد بگه کار داشت بگو وا دلت برا همسرت تنگ نشده یه موقعه شیطون فریبش نده ،جمع میکنه میره خودش