سلام بچه ها من ی مشکلی دارم مشکلم اینکه خیلی وابستم ب شوهرم اصلا نمیتونم ازش دور باشم خونه مامانم میام زهر میشه بهم ازبس تو فکرش ام اونم پیام میده یا اینکه زنگ بزنه گاهی ولی من بیشتر بهش وابستم و دلم تنگ میشه براش دست خودمم نیست نمیگم باهم قهر نداشتیم چرا خیلی هم مرد ایده آل نیست خوبه خداروشکر ولی اعصبانی بشه خیلی بد میشه دیگه حالا بنظرتون چیکارکنم از وابستگیم کم بشه
به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! یه اتفاقاتی که طبیعی ترین چیزهای زندگیه برای ما شده حسرت که آیا بهش میرسیم یا نه.حس و حالم برای خیلی هاتون غریب نیست .دلم یه حس و حال خوب میخواد..
هفت ساله ازدواج کردم ی پسر دارم ولی وقتی بااونم بیشتر بهم خوش میگذره تا خانوادم
منم 4 ساله بچه ندارم هنوز، ولی خب برم تنها جایی فکرم همش پیششه البته اونم نمیره
به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم! یه اتفاقاتی که طبیعی ترین چیزهای زندگیه برای ما شده حسرت که آیا بهش میرسیم یا نه.حس و حالم برای خیلی هاتون غریب نیست .دلم یه حس و حال خوب میخواد..