اقا کارش جوریه که دیر به دیر میاد خونه من همش تنهام مث سگ نگهبان خودمو دخترم نشستیم تو خونه نگاه درو دیوار میکنیم
دیروز ظهر اومد خونه از اینکه روز قبلش بابام بهش زنگ زده بود جواب نداده بود عصبی بودم اما به رو خودم نیوردم
اومد نشست سر ناهار بهش گفتم مامانم اینا دارن میان (راهمون دوره سالی یبار خونمون میان از یه شهر دیگه میان )گفت میان که میان
گفتم لااقل یخچال پر کن در میاد میگه اونوقت قسطا رو تو میدی
منم ناراحت شدم دیگه باهاش حرف نزدم تاالان که گورشو گم کرد رفت سر کارش
شما جای من بودید چکار میکردید
اصلا نه زنگی میزنه به خانوادم نه احترامی
من خودم دلم لک میزنه برا مامانم اینا چند ماهی یبار میبینمشون منو نمیبره خونشون خیلی ..اونوقت هر موقع مامانم اینارو دعوت میکنم مامانم میگه نه خیلی شوهرت مهمون نوازه
چکار کنم