من زنگ زدم تو گوشی بابام
ی عرب سربازش جواب شو داد
سلام کردم اون به فارسی ی ذره بلده گفتم بابام کجا هه گفت نیست
منم شمع و شکلات میخواستم
بعد دوباره زنگ زدم گفتم برام شمع و شکلات بخر
بعد به عربی گفتم میدونی شمع چیه گفت اره
گفت چن تا میخوای گفتم ۱۰تا
گفت عشره(یعنی ده تا)گفتم اره
بدبخت با تعجب گفت
گذشت بابام زنگ زد
گفت چی میخواستی گفتم اینارو گفتم به سربازت گفتم
بابام گفت چی گفتی منم گفتم شمع و شکلات بخره بعد بابام بهش گفت شمع میدونی چیه گفت نه
بابام بهش توضیح داد
نگو عربا به موبر یا جلبک میگن شمع یعنی آبروم رفت