اینکه تو دلت ی حس دیگه اس ولی زبونت ی چیز دیگه اول خودت اذیت میشی با خودخوری دوم طرفت حدشو نمیفهمه
میگفتی هشت روزه زندگی ندارم انشالله کارام تموم شد دعوتتون میکنم
هیچ وقتم دعوت نمیکردی
چرا حرف دلت رو نزدی بهش
میگفتی به به چه عجب یادی از ما کردین خبری نمی گیرین که ما چطوری تو این همه رنگ نفس می کشیم می خوابیم (با خنده ) حالا چه شیرینی ای میل دارین و .. (با خنده )
اینجوری حداقل یه چیزایی رو بهشون می فهموندی
حق داری کاملا .... واقعا شعورم خوب چیزیه ... اینجور فامیلایی که موقع زحمت ناپدید میشن و فقط موقع خوردن به موقع حاضر میشن رو باید ساعت ۹ بزاریشون تو کوچه والاااااااا ... من بودم میگفتم فلانی جان خونم خیلی شلوغه میخوای بیای بیا ولی اول یه سر و سامانی به خونم بدیم بعدش با هم یه نون پنیری هست بخوریم و اگه قبول نکرد یا نیومد به شوهرم میگفتم تا دور و بریاش رو بشناسه
وای استارتر منم مثل شما هستم جواب کسی رو نمیدم بیخیالی رد میکنم
ولی اون خیلی پرروهست خوشو شام دعوت می‌کنه
من باشم می گم بزار اول اونهایی که تو این مدت کمکمون بودن دعوت کنم بعد شماها رو دعوت می کنم!!
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
