اول خودممم بگم
من همیشه میز اول میشستم ( تقریبا از این خرخونا بودم)
بعد در کلاس تهه کلاس بود
اجبار بود که زنگ تفریحا بریم حیاط منو دوستمم نرفته بودیم
من رو نیمکتمون دراز کشیده بودم و هی چرت و پرت میگفتم میخندیدیم😂 بقیه بچه هام هی میومدن یه چیز از کیفشون برمیداشتن باز میرفتن حیاط
بعد من همونجوری که چرت و پرت میگفتم و مثله حامله ها دراز کش بودم به دوستم گفتم پاشو بریم بیرون الان شاه میاد (فامیلیه ناظممون شاه مرادی بود😑)
بعد تا اومدم بلند شم یهو دیدم یکی میگه شاه اومد شما راحت باش😶 دیدم خودشه بالاسرم وایستاده :/
دیگه از اون روز به بعد هنوز نیاز به اپلاسیون پیدا نکردم