سلام دوستان
(هر کی از من خوشش نمیاد و میگه دروغه بره بیرون)
امروز اولین قرارمون بود من پر استرس
دستام یخ شده بود
پاهام سست بود
دست و پاهام میلرزید
خیلی استرس داشتم
(خانواده ها درجریانن)
وقتی رفتم تو کافه
سلام کرد بهم ی حالی شدم انگار یهو از استرسم کمتر شد
منم گفتم سلام
و گوشیمو درآوردم و صدا ضبط میکردم😂🙈🙈
بعد اون شروع کرد حرف زدن راجب خودش
مثلاً میگف من دلم نمیخواد محدودیت برات ایجاد کنم و اذیت بشی ( خو این ک معلومه هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه) و بعد گف از همه چیت خبر دارم رفتم راجبت کلی تحقیق کردم و فقط خوبی ازت شنیدم و همه گفتن دختر سر به زیر و نماز خونیه با سرطانت هم مشکلی ندارم چون مریضیه ک بیشتریا دارن و هر سرطانی قرار نیس خدای نکرده بمیره و حجابتم ک خیلی خوبه و هیچوقت بخاطر حجابت بهت گیر نمیدم چون میدونم کاملی از هر لحاظ از عمت(عمم همسایشونه) هم راجب اخلاقات پرسیدم دونستم ک یک سال بخاطر یکی افسردگی گرفتی میخوام بهت بگم فراموشش کن اون لیاقت تورو نداشت و فراموشش کن کلا چون هرچقدر بهش فکر کنی ب خودت آسیب میزنی بقیه هم ک اهمیتی نمیدن خواستم بدونی ک من مشکلی ندارم و خیلی هم دوست دارم دوست داشتنمم از ته دلمه
منم فقط گوش میکردم و آخرش فقط گفتم ک باید بشناسمت و همینطوری نمیتونم اعتماد کنم چون یبار اعتماد کردم ، میترسم از اون موقع
اون گف بهت حق میدم و فرصت فکر کردن بهت میدم ک راجب من هرچقدر میخوای فکر کن
منم گفتم چند ماه رفت و آمد داشته باشیم ک همو بشناسیم
اونم گفت فکر خوبیه ک باهم رفت و آمد داشته باشیم
بعدشم ک شروع کردیم ب خوردن کیک و قهوه 😂😂
نظرتون راجب حرفاش و حرفام؟😐😂😃