دیدی که سخت نیست... تنها بدون من؟دیدی که صبح می شود... شب ها بدون من؟این نبض زندگی... بی وقفه می زند...! فرقی نمی کند... بامن...بدون من...!دیروز گرچه سخت... امروز هم گذشت... طوری نمی شود... فردا بدون من...!
میاین یه جور هستین نمیان هم یهوجور دیگه غر میزنین چه گلی بگیره به سر ش مادر شوهر از دست شما
نه باید افراط کرد نه تفریط خانواده همسر من به کل مارو گذاشتن کنار نه یعنی از اول هم نبودن نه تو عروسی مون کمک کردن نه تو اسباب کشی هامون تا به حال کمکی کردن نه وقتی باردار بودم حالی پرسیدن یا کمکی کردن نه موقع زایمانم بودن شما کامل بخون بعد بیا منو قضاوت کن!!نه تو غم هامون بودن نه تو شادی هامون انقدر دارم بگم ازشون که اینجا جا نمیشه ولی با تمام این کارا من تا به حال کوچکترین بی احترامی نکردم هر عروس دیگه ای بود قطع رابطه میکرد ولی من این کارم نکردم بازم سعی کردم که دوسم داشته باشن ولی هیچ تغییری تو رفتارشون نبوده و بهتر که نشدن هیچ بدتر هم شدن
من قضاوت نخواستم دلم گرفته بود دردو دل کردم تازه برای اولین بار برید تاپیک های منو ببینید هیچ وقت راجع به این مسائل با کسی حرف نزدم دیشبم خیلی دیگه حرصم درومد و گفتم بیام دردودل کنم من حتی به همسرم هم چیزی نگفتم که ناراحت نشه بعدشم خواطتم بپرسم چه رفتاری کنم همین!!
عزیزم ببخشیدا ولی برخلاف بقیه که حقو به شما دادن من حقو به مادرشوهرتون میدم چون شما هی میگین نمیاد نمیاد دعوت نمیکنه تو 22 ماه 10 بار دعوت کرده خوب خودتم 10 بار برو این میشه ماهی یه بار کافیه قرار نیست ک همیشه دعوت کنه و شما ک اینقد منتظر دعوتی خوب خودتم دعوتش نکن انتظار داری هی الکی پاشه بیاد الان شما باید اوشونو دعوت کنی دیگه پیر شده من به زووور اینقد اصرار میکنم تا مادرشوهرم بیاد دوسش دارم تا یه بارم دعوت کنه خودم 2 3 بار میرم والا ایمقد احتراممو میگیره از دختراش بیشتر الانم گفته یه برنامه میچینم میام باز شما و شوهرت نگفتین قدمت رو چشم هی پارک پارک ذیگه الان 7 8 ماهه کرونا هست آدم نمیتونه تز خونوادش دست بکشه شما میرین خونه مامانتون خوب اونجام برین دیگه با ماسک
زنی را می شناسم من*که در یک گوشه ی خانه،میان شستن و پختن؛درون آشپزخانه*که می گوید پشیمان است*چرا دل را به او بسته؛کجا او لایق آنست؟*و با خودزیر لب گوید:گریزانم از این خانه*ولی از خود چنین پرسد:چه کس موهای طفلم راپس از من می زند شانه؟!* زنی را می شناسم من که نای رفتنش رفته*قدم هایش همه خسته*دلش در زیر پاهایش*زند فریاد:دگر بسه
عزیزم ببخشیدا ولی برخلاف بقیه که حقو به شما دادن من حقو به مادرشوهرتون میدم چون شما هی میگین نمیاد ن ...
مادر شوهر من جوونه پیر نیست عزیزم منم منتظر نبودم ایشون دعوت کنه خواستم عمق فاجعه رو بگم بعدشم رفتارشون با من هیچ وقت طوری نبوده که بخوام بی دعوت برم خونش ایشون وقتی تماس میگیره با شوهر من و میگه فقط خودت بیا شما بودی میرفتی؟؟؟در ضمن من دیگه به رفتارش با خودم عادت کردم از رفتارش با بچم ناراحتم قضاوت آدما بدون اینکه تمام زندگیشون رو بدونی کار راحتیه در ضمن من دعوتشون میکنم خیلی هم بهشون احترام میزارم ولی اونا....
بعدن خودت میگی مادر شوهرت احترامتو داره نه مادر شوهر من که حتی برای زایمان من نیومد...
خب دیگه اگه اینجوریه فرق میکنه
زنی را می شناسم من*که در یک گوشه ی خانه،میان شستن و پختن؛درون آشپزخانه*که می گوید پشیمان است*چرا دل را به او بسته؛کجا او لایق آنست؟*و با خودزیر لب گوید:گریزانم از این خانه*ولی از خود چنین پرسد:چه کس موهای طفلم راپس از من می زند شانه؟!* زنی را می شناسم من که نای رفتنش رفته*قدم هایش همه خسته*دلش در زیر پاهایش*زند فریاد:دگر بسه
خیلی مادر شوهرم هفته ای یه بار زنگ میزنه به شوهرم میگه یه چندتا عکس بفرست ولی قدم رنجه نمیکنه بیاد ب ...
عکس کجا و دیدن بچه کجا
مال ماهم ک ازبس ماشالله بچه ریخته تو خونواده شوهر اصن معلوم نیس کی ب کیه😃😃
خوش قلب ترین آدما اونایی ک نگران تاثیر حرفاشون رو قلب بقیه ان... از خودت، خندیدنات، برق چشمات، آرزوهات،ازخوشبخت بودنت مواظبت کن، زندگی ینی همین چیزای خیلی ساده،، امیدوارم اونقدرحالت خوب باشه ک وقتی یکی حالتو پرسیدمثل حافظ بگی:عیش مدام است از لعل دلخواه، کارم ب کام است الحمدلله...