2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۷۴)

897 بازدید | 42 پست

مامانم مریض شده ، تب و بدن درد.

بنده خدا توی اتاق محمد قرنطینه شده.

محمد دو روز رفت کلاس.

روز اول رضا نبود.خودم با آژانس بردمش.

اونجا نشستم تا باهم برگردیم.

قبل از رفتن ، مامانم آماده شد ک ببردش، اما قبول نکرد.

کلاس از ۷ونیم تا ۹ ونیم بود.من فکر میکردم تا ۹ هست.من توی دفتر نشستم و منتظر موندم.

فقط یکی از همکلاسی هاش بود ، اونم ب این دلیل که مادرش کارمنده و مجبور بوده بیاردش.

توی این بازه زمانی دو تا زنگ تفریح داشتن ک یکیش رو رفتن یک دور توی حیاط زدن و دستاشون رو شستن.

و دومی رو مربی پرورشی رفته بود پیششون.

محمد ب مربی گفته بود چرا مثل بابام قهوه ای و تیره پوشیدین.به من باشا میگم صورتی بپوشین و ....

ب مامان دو بار زنگ زدم گفت خوابن.بار سوم گفت بیدار شدن ولی یکی بقل و یکی روی پا خوابیدن.

فهمیدن پس میشه صبح ها بی خودی مدام شیر نداد.

موقع رفتن ک محمد اومد توی دفتر.مدیر پرسید خوش گذشت.گفت نه.

مربی میگفت خوبه قدزت نه گفتن داره.

و اگر مسئولین این صراحت رو داشتن ، کشور گل و بلبل میشد.

آژانس گرفتم و برگشتیم.

اون روز انجام تکالیف محمد تغییر محسوس داشت.

یهو رنگ آمیزیش کلی خوب شد.

البته خودش میگفت من اونجا یه راه حل برای رنگ کردن ب ذهنم رسید و ....

و بجای اینکه کل شکل رو یهو رنگ بزنه ، تکه تکه با رنگ های مختلف رنگ میزد.این باعث میشد مداد عوض کنه و هم تنوع بشه و خسته نشه هم از خط نزنه بیرون.

توی راه برگشت بهش گفتم ک باید بریم برات کیف بخریم.این کلاسور مناسبت نیست.

میگفت من یک کیف فوق العاده میخوام.ک مثل دستگاه باشه.مشقامم بنویسه.

راننده آژانس ب سختی جلو خودشو گرفت نزنه زیر خنده.

رضا بعد از ظهر رسید.ناهار نخورده فوری رفت جلسه .

باز ساعت ۵اومد.ناهار خورد و کمی استراحت کرد.و دوباره رفت جلسه تا ۹.

قرار بود وقتی اومد محمد آماده باشه تا فورا برن بیرون خرید.دفتر شطرنجی و شابلون لازم داشت.

وقتی برگشتن ، یک جعبه تخم مرغ های رنگی ک توش خمیر بود هم خریده بود.با یه اسلایم نارنجی ک توش یه دانیاسور خال خالی بود.

یه کیک تولد و نون  و آب.

فردا رضا گفت ک بهش گفتم برای مامان گل بخریم.گفته نه.ب چ دردش میخوره.باید چیزی بخریم‌ ک بهش نیاز داره و لازمش میشه، مثل پوشک!😅🙄😓

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

کیک و چایی خوردیم و مامان بهم یه پتو ی مسافرتی خوشگل هدیه داد.

محمد شب باز دیر خوابید.نیم ساعت دیرتر از دیشب.

صبح زود نمیتونست بیدار بشه، رضا قبل از  ۷ونیم رفت سر کار و قرار شد وقتی حاضر شد بیاد دنبالش.

هشت و ده اومد دنبالش و رفت مدرسه.

رضا برگشت و ما رو برد درمانگاه.

واکسن بچه ها رو زدیم.

علی ۷.۵۰۰ و آریو ۸.۲۰۰ شده بودن.

اختلاف قدشون هم از ۴ به ۲ سانت کاهش یافته بود.

در برگشت گفتم بریم دنبال محمد ، تا رضا باز مجبور نشه از کارش بزنه.

از ساعت ۹ونیم تا ۱۰ قرار بود با مربی پرورشی اش صحبت کنه و با هم یک کم بازی کنن.

زودتر رسیده بودیم.اما محمد قلول نکرده بود بیاد و گفته بود بهشون ب ما بگن ، ک بریم و کارها و صحبت هاش تموم شد بیایم.

رضا ما رو گذاشت خونه و بعدا رفت دنبالش.


بچه ها رسیدیم خوابیدن‌و تا شب تب نداشتن.اما علی کم کم داغ شد و پاراکید دادم بهش.

۴ ساعت بعدش ، آریو هم داغ شد.

اما توی شب و موقع خواب عالی بودن.

واکسن ۶ ماهگیشون راحتتر از ۴ بود.

کلا سه چهار بار قطره دادم و تمام.

همون روز عصر مامانم بدن درد و تب و لرز کرد و از ترس کرونا توی اتاق محمد قرنطینه شد.

توالت ایرانی رو دادیم بهش و قرار شد ما از فرنگی استفاده کنیم.

مامان نتونست دیگه زیاد بیاد دور و بر بچه ها.

سوپ گذاشتم و با محمد توی کلاس شرکت کردیم.

مامان از ترسش نتونست کمک کنه.یکی رو شیر میدادم ، یکی هم روی پا ، اون یکی هم مشق مینوشت کنارم.

ب همین دو جلسه ، کلی محمد مرتب تر شده.

بهش میگفتم آفرین ، چه رنگ آمیزی و مشقت خوب شده.

میگفت اونجا خجالت میکشیدم بد انجام بدم!

اما بازم نسبت ب بقیه بچه ها ک نیم ساعت بعد از کلاس ، مشق ها رو تحویل میدن نیست.

کلاس ک تموم‌ میشه میره دنبال بازی و کارتون و نا شب مینویسه.

تصاویری ک توی کتاب نگارش هست وباید رنگ کنن رو  بلا استثنا بهشون یه چیزی اضافه کرده.

ب کشتی یه پرچم دزدان دریایی.

ببرای اسب دست و عینک کشیده.

کنار پرچین ها خونه و درخت .

مشق های بقیه رو نگاه کردم‌.

حتی یک‌نفر اینجوری نبود.

ویس هایی رو هم که توب گروه میذاره همینطوره .ب حالت شعر و با آهنگ میگه.

باز سوپ گذاشتم.

رضا از صبح زود رفت تا عصر.

با وزیر جلسه افتتاح داشتن.

کلاس بچه ها از ۱۰ صبح شده ۳ بعد از ظهر.

توی این دو روز ک با ناهار ما تداخل داره.

باید کم‌کم ساعت ناهار رو بکشیم جلو.

مامان یک‌کم بهترن.

گاهی ک کمی خوب میشن ، مشغول فعالیت میشن و باز دوباره میرن برای استراحت.

رضا گفت شنبه باید تهران باشه و ۵ش میره.

گفتم با این وضعیت بهتره تا میتونه دیرتر برن.

خودمم بدنم درد میکنه و تهوع دارم.

ب قول یه دوستی خدا کنه کرونا باشه ولی حامله نباشم.

استغفر الله!

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

کیک تولدم ب سلیقه پسرم.

تولدتون مبارک منم چند روز دیگه ۳۳ سالم میشه😘😘😘😘😘

مهرسای مامان ،دختر قشنگم روز تولد دوسالگیت میخام به خودم قول بدم بهترین مامان دنیا باشم برات.ی مامان خوش اخلاق و مهربون که تو این دنیا فقط تو و بابایی برام باارزش هستین.دوستتون دارم❤🧿🎀

تولدت مبارک دوست من.🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈💝💝💝💝💝💝

حال مادرتون چطوره ؟خودت خوبی الان؟

خدایا شکرت بخاطر وجود پراز عشق همسر و نی نی نازم.خدایا عاشقتم.عاشقتم که این همه خوشبختی بهم دادی.همسری مهربون وبی نظیر.نی نی خوشگل و سالم.خدایا بخاطراین همه خوشبختی فقط و فقط به خودت مدیونم.الهی شکرت 💝💝💝
تولدت مبارک دوست من.🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈💝💝💝💝💝💝 حال مادرتون چطوره ؟خودت خوبی الان؟

ممنون عزیزم.

یک کم بهترن.بدن درد دارن بیشتر.

خودم آره بهترم.ولی گاهی سینه هام تیر میکشه‌.

ممنون از احوال پرسیت‌

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
پیشاپیش تولدتون مبارک ‌دوست عزیز.

ممنونم⚘⚘⚘

مهرسای مامان ،دختر قشنگم روز تولد دوسالگیت میخام به خودم قول بدم بهترین مامان دنیا باشم برات.ی مامان خوش اخلاق و مهربون که تو این دنیا فقط تو و بابایی برام باارزش هستین.دوستتون دارم❤🧿🎀
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792