کیک و چایی خوردیم و مامان بهم یه پتو ی مسافرتی خوشگل هدیه داد.
محمد شب باز دیر خوابید.نیم ساعت دیرتر از دیشب.
صبح زود نمیتونست بیدار بشه، رضا قبل از ۷ونیم رفت سر کار و قرار شد وقتی حاضر شد بیاد دنبالش.
هشت و ده اومد دنبالش و رفت مدرسه.
رضا برگشت و ما رو برد درمانگاه.
واکسن بچه ها رو زدیم.
علی ۷.۵۰۰ و آریو ۸.۲۰۰ شده بودن.
اختلاف قدشون هم از ۴ به ۲ سانت کاهش یافته بود.
در برگشت گفتم بریم دنبال محمد ، تا رضا باز مجبور نشه از کارش بزنه.
از ساعت ۹ونیم تا ۱۰ قرار بود با مربی پرورشی اش صحبت کنه و با هم یک کم بازی کنن.
زودتر رسیده بودیم.اما محمد قلول نکرده بود بیاد و گفته بود بهشون ب ما بگن ، ک بریم و کارها و صحبت هاش تموم شد بیایم.
رضا ما رو گذاشت خونه و بعدا رفت دنبالش.
بچه ها رسیدیم خوابیدنو تا شب تب نداشتن.اما علی کم کم داغ شد و پاراکید دادم بهش.
۴ ساعت بعدش ، آریو هم داغ شد.
اما توی شب و موقع خواب عالی بودن.
واکسن ۶ ماهگیشون راحتتر از ۴ بود.
کلا سه چهار بار قطره دادم و تمام.
همون روز عصر مامانم بدن درد و تب و لرز کرد و از ترس کرونا توی اتاق محمد قرنطینه شد.
توالت ایرانی رو دادیم بهش و قرار شد ما از فرنگی استفاده کنیم.
مامان نتونست دیگه زیاد بیاد دور و بر بچه ها.
سوپ گذاشتم و با محمد توی کلاس شرکت کردیم.
مامان از ترسش نتونست کمک کنه.یکی رو شیر میدادم ، یکی هم روی پا ، اون یکی هم مشق مینوشت کنارم.
ب همین دو جلسه ، کلی محمد مرتب تر شده.
بهش میگفتم آفرین ، چه رنگ آمیزی و مشقت خوب شده.
میگفت اونجا خجالت میکشیدم بد انجام بدم!
اما بازم نسبت ب بقیه بچه ها ک نیم ساعت بعد از کلاس ، مشق ها رو تحویل میدن نیست.
کلاس ک تموم میشه میره دنبال بازی و کارتون و نا شب مینویسه.
تصاویری ک توی کتاب نگارش هست وباید رنگ کنن رو بلا استثنا بهشون یه چیزی اضافه کرده.
ب کشتی یه پرچم دزدان دریایی.
ببرای اسب دست و عینک کشیده.
کنار پرچین ها خونه و درخت .
مشق های بقیه رو نگاه کردم.
حتی یکنفر اینجوری نبود.
ویس هایی رو هم که توب گروه میذاره همینطوره .ب حالت شعر و با آهنگ میگه.
باز سوپ گذاشتم.
رضا از صبح زود رفت تا عصر.
با وزیر جلسه افتتاح داشتن.
کلاس بچه ها از ۱۰ صبح شده ۳ بعد از ظهر.
توی این دو روز ک با ناهار ما تداخل داره.
باید کمکم ساعت ناهار رو بکشیم جلو.
مامان یککم بهترن.
گاهی ک کمی خوب میشن ، مشغول فعالیت میشن و باز دوباره میرن برای استراحت.
رضا گفت شنبه باید تهران باشه و ۵ش میره.
گفتم با این وضعیت بهتره تا میتونه دیرتر برن.
خودمم بدنم درد میکنه و تهوع دارم.
ب قول یه دوستی خدا کنه کرونا باشه ولی حامله نباشم.
استغفر الله!