داشتم کمدمو مرتب کردم زیر فرش یچیزی پیدا کردم گفتم به شمام بگم..
یه دختر خاطرات قدیمی پیدا کردم!پیش خودم گفتم واقعا من دیگه چقد بی عار بودم ک به اینا میگفتم گرفتاری😅
فکر میکنم ۶/۷ سال پیش قبل گوشی لمسی یه موبایلایی اومده بود ک برای جواب دادن به تماس لمسی بود بقیش نوکیا😅
هیچی دیگه مادرم خریده بود اونو ولی هیچوقت به من نمیداد..تو دفتر همینجوری میگفتم خدایا التماست میکنم به بابام بگو برام ازینا بخره😐😐😐😂
یکی دیگشم این بود که من به یکی از همکلاسیام خیلی حسودی میکردم چون درس و قیافش فوق العاده بود..فکر میکنم اسمش ترانه بود..تو دفتر خاطراتم خدارو التماس میکردم که قیافه و درسم مثل اون بشه😅😅(ترانه جان هرجا هستی خوش باشی و با آرزوی بهترینا)
و.....خیلی چیزای خنده دار
چقدر زود گذشت و چقدر فکر میکردیم اینا گرفتاریای ما هس😊درحالی که معنی گرفتاری واقعیو نمیدونستیم😊