اول که رفتم مغازه خواستم از تو یخچال نوشابه بردارم دیدم همشون پپسی هستن خواستم بگم نوشابه ها پپسی هستن من عالیس میخوام قاطی کردم گفتم آقا اینا همشون پپشین من عالیش میخوام😐
بعدش که رفتم حساب کنم چادرم گیر کرد دستم رو محکم بردم عقب خورد تو مماخ آقایی که پشت سرم وایساده بودن😐
بعد تندتند با کلی خجالت و عجله خواستم بیام بیرون که با سر رفتم تو شیشه مغازه😐
جالبش اینجاست پشت شیشه یکی از آشناها بودن که اصلا باهاشون راحت نبودم
منو میگی?!مُردم از خجالت
همون خانم آشنا که پشت در بودن اومدن داخل هی حالم رو میپرسیدن با یه حالت داغون بدون اینکه جواب بدم چادرم رو دادم رو صورتم رفتم😂
رسیدم در خونه نمیدونم چیشد پای راستم گیر کرد تو پای چپم مخم ریخت رو دیوار😭
خواستم دررو باز کنم که متوجه شدم کلیدم رو تو مغازه جا گذاشتم😔
خلاصه سرتون رو درد نیارم روز سختی بود..هرچند من هرروز سوتی های زیادی میدم ولی امروز یکم غیرطبیعی بود😂😂
حالا شما بگین😐