ب نظرتون حق باکیه دوستان و چیکار کنم
ما ی مسافرت ی روزه رفتیم سوغات نیاوردم ینی اصن فرصت نکردم همسرم گف زشته بگیم خریدیم جا گذاشتیم گفتم خب ی موقع بفهمن دروغ گفتیم زشت تره بگو فرصت نشده نخریدیم و اینک فلان جا سوغاتی اون شهروداره آبنبات وچیزا دیدم قیافش رفت تو هم ک ارزش مامان من در حد ابنبات و قهر کرد تاعصر،بعدش تو ماشین داداشش باهامون بود پیاده شد خذافظی کرد منم بی حوصله بودم آروم ج دادم بعدش ک داداشش پیاده شد کلی بهم توهین کرد ک لالی ووو همین الان زنگ می‌زنی میگی معذرت میخوام نشنیدم خدافظی و برادرش ازمن کوچیک تره کلی دادوبیداد کرد منم زنگ زدم با هزار تا بغض ب زور نگه داشتم و عذر خواهی کردم وقطع کردم ازاینک اینجوری خورد شدم خیلی دلم شکست بعدش ک خوردم کرد گف بسه دیگ گفتم ازت متنفرم واقعااونم شروع کرد ب دادوبیداد وهرچی ذهنش اومد گف منم گفتم اینبار میرم دیگ ازت خسته شدم اونم گف گورتو‌گم کن میرم زن میگیرم ووو خیلی توهین کرد تارسیدیم خونه منم رفتم وسایل ی مقدار جم کردم ک برم زدم ب قرآن ک دیگ خسته شدم ازش اخه خیلی بددهنه اومد گف معذرت میخوام عصبی شدم گفتم چرا فک میکنی این حق وداری ک عصبی بشی و هرچی دلت خواست بگی و منو بی ارزش کنی و خانوارت انقد مهم باشن ک من سر ی آبنبات گفتن این بشه زندگیم
