2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۶۵)

729 بازدید | 35 پست

نمیدونم بخاطر زود خوابیدن دیشب بود یا کلا دل درد و دندون درد داشت ،ولی آریو ۳ و نیم بیدار شد.تا ۴ و نیم نه خوابید نه شیر خورد.

گریه هم زیاد کرد.

بشدت خوابم میومد.

یک کم راه بردمش ولی بیشتر نشسته بغلم بود.

خیلی بلند گریه میکرد اما داداش هاش و باباش اصلا بیدار نشدن.

وقتی خوابید ، نماز خوندم و خوابیدم.

شب ، رضا یه کوچولو اومد پیشمون خوابید.ولی تا نق بچه ها شروع شد گفت میرم سرجای خودم.اینجوری فایده نداره.خوابم خراب میشه.

بخاطر بدخوابی دیشب ، صبح برای کلاس محمد خواب موندیم.

۹ بیدار شدم.

خوشحال بودم ک تا ده میتونم بخوابم.

ولی خوابمون برد و ده و بیست بیدار شدم.

محمد هم بیدار شد ولی هر دو خسته بودیم و توی رختتواب.

بهش میگفتم برو موبایلمو بیار ، حال نداشت.

یک چرت ده دقیقه ای زدیم.

بعد کم کم دوقلو ها بیدار شدن، و کلا بیخیال خواب شدیم.

رفتم سراغ گوشی.خیلی عقب نیفتاده بودیم.

در اولین پیام اسم محمد و دوستش  توی لیست گرفتن برگه سنجش اومده بود.

دوستش توی کلاس نبود.چند تا پیام درسی رو از محمد پرسیدم و ویس گذاشت.

بعد زنگ زدم ب مادر دوستش.خواب مونده بود.

گفتم ک اسم بچه ها توی لیست امروزه و گفت ک میره و برگه سنجش رو میگیره.

یک ساعت بعد برگه رو آورد دم در.

فردا با فاصله یک ربع سنجش کلاس اول رو دارن.

به بچه ها صبحانه دادم

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

آریو خدا رو شکر امروز بهتر بود.

نق های این چند روز رو نداشت.

فرنی رو هم بهتر خورد.

برای محمد هم صبحانه آوردم ولی چون رفتم سراغ دوقلو ها ، بیشتر خودش خورد اما با دل صبر.

تقریبا ظرف پنیر رو خالی کرد.هرچی بهش تذکر میدادم خوب نیست برات گوش نداد.

رفت یه پاکت شیر آورد و گفت میخوام این مال خودم باشه تا مثل دایجونا قد بلند و قوی  بشم.

و با ماژیک امضای خودشو زد رو جعبه تا کسی نخوره.و از لبش هم خورد.

تا ساعت دو صبحانه میخوردیم.

بچه ها خوابشون میومد.مجبور شدم هر دو رو همزمان شیر بدم.

آریو خواب، بعد هم گذاشتمش روی پا تا خوابش تثبیت بشه.علی ولی نه.چند باری ب خواب رفت ، ولی با کوچکترین سر و صدا بیدار شد.

این وسط کلاس محمد هم پا برجا بود و یا ازش ویس میگرفتم یا نقاشی میکشید.

آخرین فعالیت هم بستن دگمه های لباس بود.

رفتم توی آزخونه و برنج رو گذاشتم دمپخت بشه.

رضا باز هم ظرف ها رو شسته بود.

کمی با محمد بازی کردیم و نقاشی کشید و .....

رضا قبل از ۳ اومد.

نشست نون وپنیر و گردو خورد.گفت هوس کردم.

ما هم دیر صبحانه خورده بودیم، از خدا خواسته.

بعد از یک ساعت آش گرم خوردیم.ک البته محمد آشش رو برده بود توی اتاقش و عصر در حالیکه نصفش مونده بود ، پیدا کردم.

۳و نیم ، آریو روی پای باباش باز خوابید و منم علی رو شیر دادم و بالاخره ساعت ۴ خوابید.

برای پدر و پسر غذا گرم کردم. و میزشون رو چیدم.

یک کم هم آشپزخونه رو مرتب کردم و جاظرفی رو خالی کردم.

محمد باز زیاد نخورد ، همش دنبال بازی گوشی بود.

یک ساعتی تقریبا توی اتاقش بود و داشت صحنه بازیش رو میچید.

قرار شد غذاش رو بخوره تا باهاش بازی کنم.

اما رفت سراغ تی وی.

منم دیدم توی برنجش ماست ریخته ، بر خلاف میلم غذاش رو خوردم.

دفعه بعد ک بچه ها خوابیدن ، یه چرت کوچیک پیششون زدم.واقع انرژی ام ته کشیده بود.

محمد توی آشپزخونه کلی لیوان گذاشته بود و توشون نوشیدنی های مختلف درست میکرد.

زیر سفره ی روی میز خیس آب شده بود.

رضا هم توی اتاقش خواب بود.

بچه ها امروز خوب بودن خدا رو شکر.البته علی  برخلاف این اواخر یه کوچولو نق و گریه داشت.

بعد رضا بیدار شد و با هم نسکافه خوردیم.

بچه ها هم یکی روی پام بودن یکی بغلم.

محمد هم شیر خورد و با بچه ها یک کم بازی کرد و شعر خوند براشون.

ناهار بچه ها رو هم با تاخیر دادم.

علی حتما باید قبلش شیر خورده باشه ، و بعد فرنی بخوره.از خواب بیدار بشه و گرسنه باشه خوب نمیخوره.

از روی شکم سیری میخوره انگار.

محمد کلی باهاشون بازی میکنه تا بخورن.

وقتایی هم ک وقت یا حال نداره یه چیزی مثل پرچم یا شمشیرش رو لای گل سرم یا بند تاپم میذاره ک از بالای سرم پیدا باشه و بچه ها ب اون نگاه کنن و آروم باشن و بخورن.

یکی دو ساعتی خانوادگی با هم گذروندیم ، یک کم با محمد و کاردستی هاش بازی کردیم.

تقریبا همه ی اژدها ها رو درست کرده بود.

چون بچه ها آروم بودن پا شدم و لباس ها رو تا کردم.

پتوی بچه ها رو مرتب کردم و جارو برقی رو روشن کردم.

دو تاشون محو صدا و کار جارو برقی شدن و اصلا گریه نکردن.

آریو ک سرش رو تکون تکون داد تا خوابید ،قبل از ساعت ۷ .

ولی بعد از تموم شدن جارو ، ک بخاطر پر شدن کیسه اش نصفه کاره موند ، علی رو شیر دادم و خوابید.

پیش بچه ها یه چرت زدم.محمد یه کاغذ نقاشی شده داد بهم و گفت نقشته.

منم تو حالت خواب و بیداری باهاش بازی میکردم.خودمم نمیفهمیدم چی میگم.

فقط یادمه یه حیوونی بودم ک تک و تنها بود و دنبال دوست میگشت.

اول گفت مثل من اژدهایی ، بعد گفت گرگ، یهو کردش شیر.

بچه ها ک بیدار شدن با محند ازشون عکس ۳ تایی گرفتم تا برا زنداداشم بفرستم.

رضا قطره دوقلو ها رو نخریده بود.گفت بیاین با هم بریم بیرون.

محمد مخالف بود.

بعد ک کارام تموم شدو لباس پوشیدم و دید ک جدی شد قضیه توی آشپزخونه با من دعوا افتاد ک من نمیام.گفتم میتونی بمونی.

گفت بمونم گریه میکنم جیغ میزنم همسایه ها میفهمن میان میزننتون.

گفتم تو جیغ میزنی مارو میزنن؟ نه شما رو میزنن.عصبانی شد و گفت ساکت شو!

کلا کل کل کردیم.و کلی آخرش ر من توپید.در حالیکه من آروم باهاش بحث میکردم.

باز باباش اومد و بهش گفت با این رفتارت باید بری توی اتاقت.

اجازه نداری لامپ هم روشن کنی.

حالا من آماده بود ، دوقلوها هم.

رضا هم تازه لباس پوشیده بود.

دیدم اوضاع بده ، ممکنه باباش جربمه اش کنه تنهایی خونه بمونه.

از ترسش لباسامو درآوردم و بچه ها رو ک ب گریه افتاده بودن بهونه کردم و نرفتم بیرون.

بعد از مدتی محمد توی اتاقش زیر پتو خوابش برده بود.گفتم بیاد بیرون براش غذا گرم کنم.

رضا هم لاجرم تنها رفت.

اعصابم نمیکشید برم بیرون با سختی.

محمد کلی از لیوان های در دارش رو با معجون های مختلفی ک درست کرده بود   آورده دور و برم.

چند بار بهش گفتم یکیشو بذار بقیه باشه روی میز آشپزخونه تا بچه ها شیر خوردن میام میخورم.

یکیشم چشیدم بد مزه بود.

گوش نداد.


دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یکیش رو آریو دست زد و ریخت روی پتو ، یکی رو هم کمیش روی فرش ریخته شد.بازم ب حرفم گوش نداد.

بقیه رو روی میز عسلی کنارمون ک پوشک و قطره های بچه ها بود چید.

بعد از چند دقیقه ، همینجور ک با بچه ها بازی میکرد و بالا پایین میپرید ، پاش خورد و همه چپه شدن روی میز.

دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم.کلی سرش داد زدم البته اون زودتر فرار رو بر قرار ترجیح داد.

لیوان ها رو جمع کردم همه رو ریختم توی سطل آشپزخونه.

حالا ک فهمیده بود دنبالم راه افتاده بودن ک نذارن.

رضا میگفت این چ کاریه میکنی ، من زحمتم میشه بشورم.


رضا رفت برای خرید قطره.و زنگ زد ک نمیتون دست خط دکتر رو بخونن ، گفتم مولتی و آهنه.

بعد گویا میره یه دارو خانه دیگه و نصف چیزایی ک میخواستیم اونجا میگیره.

آب هم میخره و میاد.

توی این بازه محمد اومد و ازم معذرت خواست.بهش شام دادم خورد .

برای بار دوم هر دو رو با هم شیر دادم.

آریو روی پام داشت خوابش میبرد.ساعت ۹ ونیم بود.

رفتم بری علی شامش رو آوردم.آریو هم نخوابید.هردو خوردن و آریو روی پا خوابید.

دیگه تا بخوابه ساعت ده و نیم شده بود.

ب محمد گفتم باید بره حمام چون فردا سنجش داره.

تمام دست و‌پاهاش نقاشی شده بود.

گفتم بره خیس بخوره تا بیام بشورمت. گفت میترسه و قرار شد تا علی رو شیر میدم میخوابه صبر کنه.ولی علی انگار قصد خواب نداشت.کلی شیر خورد و باز هم تو چشای من زل میزد و میخندید.

‌گذاشتمش و محمد رو بردم حمام.وسایل آب بازیش رو ک دید ، موندگار شد.گفتم نیم ساعت دیگه میام.

اومدم علی داشت آولز میخوند و آریو هم تکون میخورد ک بیدار بشه.

علی رو بغل کردم و از داداشش دور کردم ، شیر دادم بازم نخوابید.

بردمش گذاشتمش روی تخت خودمون.رضا پایین تخت کنار لپ تاپش خوابش برده بود انگار.

رفتم حمام.

صبح علی و آریو رو یکبار شستم.دفعه بعد علی تمام لباساشو کثیف کرد ، خواستم ببرم حمام.اما مجبور بودم آریو رو با محمد تنها بذارم.اونم مسئولیتش رو نپذیرفت.رضا هم ک نبود.

مجبوری کل بدن علی رو توی سینک روشویی حمام شستم.

سرش هم میشد اما ترسیدم وسطش گیر کنم.

حوله پوشوندم و آوردم بیرون و لباس پوشوندم.

لباسای کثیفش توی حمام بود.

رفت حمام تا لباس ها رو بشورم محمد بازی کنه بعد بشورم.

لیف رو صابون زدم و دادم دستش.

ک صدای رضا اومد ک بذار بازی کنه من خودم میرم میشورمش. یادم‌نبود بخاطر خوردن قرص تا ۱۲ کامل نمیخوابه.

رفتم علی رو شیر دادم و روی تخت خوابید.

محمد رو باباش شست.

ولی بازم موند بازی.

یک ربع بعد گفتم ک بیا ک زود بخوابی برای فردا حاضر باشی. و راضیش کردم اومد بیرون.

لباس پوشید و رفت کنار آریو خوابید.

دارو ها رو جا ب جا کردم.

مدارکی ک برای فردا لازم دارن رو جمع کردم و گذاشتم پشت در روی جا کفشی.

نصف ظرفا رو شستم.

آریو بعد از ۲ ساعت بیدار شد ، شیر دادم و خوابید.

علی هم گاهی صدای نقش از اتاقمون‌میومد ، میرفتم سر میزدم و همینکه توی خواب بود ، میذاشتم خودش بخوابه.

کم کم باید محمد رو ب جای خودش منقل کنم و علی رو بیارم بیرون پیش آریو.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

آریو اوکی؟

خدا تو دستمو بگیری،شاید به مو برسه ولی پاره نمیشه/قسمتی از دلنوشته میرزا تقی خان امیرکبیر در شب قدر:خدا،امیر تویی،کبیر تویی،تقی همون شاگرد آشپزه،تو راه رو بهم نشون بده .../ کار خوبه خدا درست کنه،سلطان محمود کیه( اینو سرچ کنید)/خدا هر کی که این امضا رو میخونه حس خوشبختی رو بهش اعطا کن

یه توضیح میدی؟ آریو،علی،رضا و محمد دقیقا کی هستن؟


خدا تو دستمو بگیری،شاید به مو برسه ولی پاره نمیشه/قسمتی از دلنوشته میرزا تقی خان امیرکبیر در شب قدر:خدا،امیر تویی،کبیر تویی،تقی همون شاگرد آشپزه،تو راه رو بهم نشون بده .../ کار خوبه خدا درست کنه،سلطان محمود کیه( اینو سرچ کنید)/خدا هر کی که این امضا رو میخونه حس خوشبختی رو بهش اعطا کن
رضا همسرمه.اون سه تا پسرام. محمد ۶ سالشه.اون دوقلوها ۶ماه

آها خدا واست نگه داره،فقط چرا اسم اون یکی رو آریو گذاشتین،اصن معنیش چیه

خدا تو دستمو بگیری،شاید به مو برسه ولی پاره نمیشه/قسمتی از دلنوشته میرزا تقی خان امیرکبیر در شب قدر:خدا،امیر تویی،کبیر تویی،تقی همون شاگرد آشپزه،تو راه رو بهم نشون بده .../ کار خوبه خدا درست کنه،سلطان محمود کیه( اینو سرچ کنید)/خدا هر کی که این امضا رو میخونه حس خوشبختی رو بهش اعطا کن

سلام دوست من.خسته نباشی خدا قوت.عزیزم ماشالا چقد نازن دوقلوهات خدابراتون نگهداره چه خوبه همرنگ پوشیدن صدبارنگاه کردم لذت بردم ببوسشون هرسه تا گل پسرتو.اینبارم زیبا بود نوشته هات💝💝💝💝💝💝💝

خدایا شکرت بخاطر وجود پراز عشق همسر و نی نی نازم.خدایا عاشقتم.عاشقتم که این همه خوشبختی بهم دادی.همسری مهربون وبی نظیر.نی نی خوشگل و سالم.خدایا بخاطراین همه خوشبختی فقط و فقط به خودت مدیونم.الهی شکرت 💝💝💝
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته