من تو ساختمون مادر شوهرم میشینم جاریمم طبقه بالاست بعد من بعد سه سال ناباروری ماه پیش باردار شدم دقیقا همون روزی ک جواب ازمایشم رو گرفتم جاریمم جواب ازمایش گرفت اونم باردار بود شاید دو روز فرقمون بود تو سونو حالا بچه من تو ۸ هفته سقط شد اونم همش با بقیه پیشم از حالت تهوع واینا حرف میزنه وافعا دست خودم نیست ناراحت میشم یاد خودم میفتم اینم بگم از عمد نمیگه ها جاریم خیلی خوبه ولی خب من چیکار کنم ک یادم بره نی نیم؟؟؟😭😭تو یک ساختمونیم نمیشه از جاریم دور باشم همش اذیت میشم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بچه ها بخدا من حسود نیستم فقط چون ناباروری داشتم وبعد از دستش دادم همش سعی میکنم فراموش کنم وای با وجود جاریم نمیشه همش فکر میکمم اگه بود الان منم ۱۰ هفته ام بود واین چیزا خیلی سخته چیکار کنم بنظرتون؟بهش بگم جلوم حرف نزنه؟