قرار بود با دوست پسرم بریم هیئت
من دیشب رفتم و چون دیر تموم میشه زحمت برگشتن میفته گردن اون
یعنی اون منو باید برسونه و اینا بانی هیئت هستن
دیشب رفتم (برادرم برد منو) و ایشون خیلی سریع منو برگردوند (قبل از تموم شدن مجلس) که بتونه زود برگرده و کارا رو سامون بده
صبح خودش گفت میام دنبالت میارمت و برت میگردونم خودم
۸ آماده باش
گفتمباشه
۷:۱۵زنگزد که میخوای بیای؟ 
احساس کردم که خیلی راضی نیست من بیام!
گفتم اره اذیت میشی بیای دنبالم؟
گفت ی خرده کار دارم 
اگه تونستم تا نیم ساعت دیگه راه بیفتم بهت میگم
منم گفتم که باشه اگه نشد هم من خودم میام ی جوری و اینا