2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۵۹)

396 بازدید | 14 پست

دیشب تا رفتم توی بغلش بخوابم ، آریو بیدار شد.

مجبور شدم برم پیش بچه ها.

جدیدا تا بیدار میشه میره روی گریه.

بهش شیر دادم و خوابید.بعد هم علی .

محمد رو هم ک اومده بود سمت بچه ها ، جا ب جا کردم.

و خوابم برد.صبح ساعت ۷ بیدار شدم .رضا هنوز نرفته بود.

جون اینکه از جام بلند بشم رو نداشتم.

و کلی کلی باهاش حرف زدم.

از دندونش پرسیدم ، تا کنسل کردن نوبت دندون پزشکی تا اتوشیویی دادن کت و شلوارش.

باز خوابم برده بود و متوجه رفتنش نشدم.

نیم ساعت ب نیم ساعت بیدار میشدم تا موقع کلاس محمد رد نشه.

و البته ک محمد عمیقا خواب بود و قصد بیداری نداشت.

وقتی کلاس شروع شد سلام دادم و سعی کردم محمد رو بیدار کنم.خسته شدم خودمم دراز کشیدم.

کم کم بیدار شد.

اما اصلا حس کلاس رو نداشت .از تمرین اول جا مونده بود.

تمرین دوم جدا کردن حبوبات از برنج بود.

یک بشقاب رو کمی برنج و نخود ریختم تا از هم سوا  و باهاش شکل درست کنه.

چون دوست داشت و براش جذاب بود اومد سراغش و کلی باهاش بازی کرد‌.

تمرین بعدی هم سرمشق بود ک خودش توی دفترش کشید.بجای افقی عمودی.

بچه ها بیدار شده بودن و من نمیتونستم زیاد مواظب کارای محمد باشم.اونم ک از خدا خواسته.

برای محمد صبحانه آوردم.تخم مرغی ک دیروز توی ماهی تابه شکسته بود رو املت کردم و بااشتها خورد.

به بچه ها صبحانه دادم.علی خوب نخورد  ‌و گریه کرد.شیر دادم بهتر شد و‌بعد صبحانشو خورد.

بچه ها یک کم با هم بازی کردن و‌محمد هم‌کمک کرد تا بچه ها با بازی و خنده بخورن غذاشون رو.

یهو ساعت ۱۲ و نیم یادم افتاد زنگ نزدم نوبت دندون رو تغییر بدم.

ب رضا زنگ زدم گفت ک انجام دادم تموم شد رفت .

الانم جلسه مهم دارم.بعدا میحرفیم.

بعدا گفت ک‌میره جای دیگه عکس میگیره و اونام میگن عصب کشی.

ولی چون خودشون برای هفته آینده وقت دادن و اذیت بوده ، همون دکتر اولی رو رفته.

نصف کار دندونش رو انجام داده و گفته بقیه ده روز دیگه.آبسه شدید داره و باید با آنتی بیوتیک بخوابه.

بچه ها ساعت ۱ و نیم خوابیدن.

امروز ب نسبت همیشه ، دیرتر خوابیدن.

علی دمرو روی بالشت خوابش برد و آریو توی بغل در حال شیر خوردن.

منم رفتم و ناهار گذاشتم.یک کمی با محمد بازی کردم.بچه ها خوب خوابیدن و زود بیدار نشدن.

همع ظرف ها رو شستم ، کم کم بچه ها بیدار شدن.

برای ناهارشون فرنی تازه گذاشتم و از محمد خواستم باهاشون حرف بزنه و شعر بخونه تا بیام.

محمد هم با بالشت و پتو خونه درست کرده بود و اینا رو بغل میکرد میبرد توی خونه.

این کار رو چندین بار انجام داده هر چی هم تذکر میدم‌گوش نمیده.

رضا ساعت ۳ونیم اومد و گفت ک ۴ باید بره جلسه.بخاطر اینکه فرداش پر نشه و نخواد از خونه بره بیرون ، جلسه رو انداخته امروز.

دندونش رو دکتر پانسمان کرده بود اما هنوزم درد داشت و آنتی بیوتیک میخورد.

خیلی گرسنش بود، وقتم نداشت .برنج هنوز حاضر نبود.

از برنج دیروز براش گرم کردم کشیدم‌و نشست سر میز.

محمد گفت فعلا نمیخواد.

و من بجاش نشستم کنار رضا و ناهار خوردیم‌ .

از صبح تا دم اومدن جلسه بود.

از جلسانش گفت .از اینکه مدیر عامل سراغ ما و بچه ها رو گرفته و گفته هفته دیگه میایم خونتون!

از پروژه های در دست اقدامش گفت .

از همسایه ها ک گفته بودن اصلا صدادبچه نمیاد از خونشون و عجیبه .

و ......

انقدر حرف داشتیم برای گفتن .

واقعا ما دو تا آدم حراف این ۳ روز چجوری تحمل کردیم‌؟! خدا میدونه.

ناهارش رو خورد، آریو باز خواب بود و من رفتم و فرنی علی رو دادم.

محمد اومد گفت ک غذا میخواد وباباش از برنج جدید براش کشید و اونم بعد از خوردن یک‌کاسه پر از ماست نصف بیشتر غذاش رو خورد.

رضا رفت و منم ناهار آریو رو دادم.

بشدت خواب بهم فشار میاورد.محمد هم ک تا من تکون میخوردم دور  و برم رو پر از دانیاسور میکرد.

با هم یک‌کم عروسک بازی کردم.

توی بازی عروسک آقا دانیاسور ک میخواست نظر خانم کروکودیل رو جذب کنه رفت و براش بستنی خرید.

با محمد بستنی خوردیم.

ولی بعدش دانیاسوره از ازدواج پشیمون شد و بجاش اژدها رو فرستاد.

اژدها سعی داشت بگه تفاهم بیشتری با کوروکودیل دار.میگفت دوم هردو تامون تیغ تیغیه.و .....

مادر همکلاسی محمد پیام داد ک با معلمشون در مورد کلاس خصوصی صحبت کنیم.

تا دیر نشده و یه جورایی رزروش کنیم.

گفتم ک من فرصت ندارم ، ممنون میشم از طرف هردو بگین

گفته بود و جواب معلم رو برام ارسال کرد.

رضا ۸و نیم اومد.

قبلش با محمد کمی کارتون دبدم و با بچه ها بازی کردیم.

آریو سرش رو ب عقب هل میده.

و نق داره کلا.حسم میگه واسه دندوناشو، چون هم بشدت لثه هاشو ب هرجایی میکشه و مشت میخوره واینکه وقتی باهاش حرف بزنیم یا بازی کنیم یادش میره.

رضا برگشت و گفت ک دندونش همش اذیته.نرفت زیاد توی اتاق ، و پیش ما   بچه ها موند.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

 سلام دوستان عزیزم 💖

لطفاً به پیج اینستاگرام ما سر بزنید و محصولات ما رو ببینید 🙂

انواع پوشاک بچه گانه دخترونه و پسرونه زیبا و با کیفیت، به قیمت تولیدی ارائه میدیم.

بهترین و مناسبترین قیمت 🌟 به دلیل تولید داخلی🎀

ارسال به‌ سراسر ایران فقط 10.000 تومان🌟

💖هر روز هم ارسال داریم💖

پیج اینستاگرام مزون بچه گانه فربد 💜 :

Farbod_mezon


این اسم رو در اینستاگرام سرچ کنید🎀

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

محمد فرنی میخواست .یک‌کم پتی بور و شیر خورد تا فرنی درست بشه.

یک کم بیشتر درست کردم.گذاشتم روی میز.۵ دقیقه بعد ب محمد گفتم ک بره با خامه روشون رو تزیین کنه و بذاره یخچال .

بعد از کلی وقت اومد و گفت ک سوراخ خامه کوچیک بوده و فقط یکی رو تونسته با زحمت تزیین کنه.

بهش پیشنهاد دادم ک بره و با چنگال اون رو بزرگتر کنه تا راحتر بتونه ب کارش برسه .

و در نهایت کلی خامه ریخت روی فرنی ها و گذاشت توی یخچال.

از بعد از کلاس ، محمد پشت سرهم عطسه میکردو چشماش قرمز شده بود.


اول ترسیدم ولی بعد دادم اومد ک با دستی ک ب برنج ها زده بوده و بعد زده ب چشمش این اتفاق براش افتاده.

چون مشابه اش برای خودمم اتفاق افتاده بود قبلا.

سر و صورتش رو شست و یک کم بهتر شد.

رضا ک برگشت گرسنه بود.

از ناهار  ، کمی غذا مونده بود.

رضا با پلو گذاشت گرم شد و من براش کشیدم.

و در نهایت همه فرنی خوردیم.

بچه ها خیلی خسته بودن.ساعت ۹ و نیم ، ریلکس خوابیدن.

دلم نیومد مانع خوابشون بشم.

ظهر ک‌میخواستن بخوابن ، علی سه چهار باری با هر سر و صدا و داد محمد بیدار شد ، آریو اما کلی ساعت خوابید و یک بار هم ک بیدار شد ، خودش سرش رو تکون داد و خوابید.

بچه ها ک خوابیدن داشتم از خواب می موردم.نمیفهمیدم اصلا محمد چی میگه.یک کمی خوابیدم ولی محمد در نهایت نذاشت و پا شدم.

باز یک‌کم باهاش بازی کردم و دور و برمون رو از چیزهای اضافه خالی کردم‌.

محمد وسط بازی میذاشت میرفت.سراغ تی وی یا خوردن‌‌ ‌.

منم انقد خسته بودن از بیخیالیش استقبال میکردم و یا میخوابیدم یا گوشیمو چک میکردم.

دوبازه کلی حرف زدیم و رضا یک کم بچه ها رو بغل کرد و باهاشون بازی کرد.

قبل از ۱۱ رضا رفت ک بخوابه.

امیدوارم بودم زود بخوابن ولی بخاطر خواب دیر هنگامشون فایده نداشت.

تا شیر میخوردن اوکی بودن.ولی غیر از اون همیشه نق داشتن مخصوصا آریو.

بالاخره خاموشی زدم.محمد باز هم کارتون میدید.امروز شانس و اقبال با عمو پورنگ بود ک کلی قسمتشو ببینیم.

بچه ها ب سختی خوابیدن.

نوبتی شیر دادم و روی پا گذاشتم.

براشون شعر خوندم.

شعر دو کاج کتاب مدرسمون رو خوندم براشون.


محمد چند باری لامپ ها رو روشن کرد.

با هم رفتیم مسواک زدیم و بعد دستشویی.

بعد قصه خواست و گفتم قصه دیشب رو میگم.چون خواب بودی از وسطش.اول گفت یادم نمیاد قصه گفته باشی ولی کم کم ک شروع کردم یادش اومد و گفت اینجاهاش رو گفتی.

امروز گفت دوست دارم بابا برگرده ب بابای قدیم.

ولی تو الان بهتری.

قبلا بیشتر دعوام میکردی.

ولی بازم ۴ تا باباش رو بیشتر دوس داشت.

حرف گل دیشب شد ، کلی خندیدیم.

رضا لو داد ک اون گل ها توی جلسه برای تشکر از کادر درمان بوده و ۳ تا اضافه بوده ک یکیش رو دادن بهش و اونم برام آورده و خرید گل کار اون نبوده.

در نهایت گفتم بالاخره تو ب من دادی برای معذرت خواهی ولی زیر بار نمیرفت.

گفتم پس چرا با ماشین رفتی جلسه گفت ک حمام بوده ، هم خسته بود هم گرمش.و طبق معمول پیاده نرفت.

بالاخره محمد زودتر خوابید.

آریو روی پا خوابید ولی علی نمیتونست شیر بخوره.میخواست اما نمیشد.کلی بغلش کردم و راه رفتم ، اما نخوابید.دوباری هم آریو رو بیدار کرد.

صدای رضا از اتاق میومد ک با تلفن صحبت میکرد.

کی این موقع شب زنگ زده بود!؟

نهایتا رضا اومد علی رو گرفت و راه برد تا باد گلو زد.

بعد دیدم گناه داره نمیخوابه.گفتم بده شیرش بدم شاید خورد و خوابید.

همینطورم شد.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
ای جان  ماشاءالله  چه قیافه مردونه ای داره و لبخند به لب ایشون آریو هست؟


ممنون دوست عزیز.

نه علی آقا هست.

داداش وسطی.

ولی ریزه میزه تره و دقیقا مثل یه مرد ِ ک کوچیک شده انگار.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
ممنون دوست عزیز. نه علی آقا هست. داداش وسطی. ولی ریزه میزه تره و دقیقا مثل یه مرد ِ ک کوچیک ...

زیر سایه پدر و مادر و در پناه خدا بزرگ بشن 

من دو تا دختر دارم اصلا درک و تجربه ای از پسر ندارم اما از روزنگارت معلومه که زندگیه پویایی با پسرا تجربه میکنی 

شاد باشید 

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 

خداقوت مرجان بانو


انبه نمی خورین  دیگه 

اسموتی انبه🙃



                                                                                                                                                                                                                                                                                          
قربونت. نه دیگه تموم شد . پارت آخرش هم توی دوران قهر بود ، نامرد همشو خودش خورد.

نوش جونش😂

دوستم بهم میگه خواهر شوهر

                                                                                                                                                                                                                                                                                          
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792