دیشب تا رفتم توی بغلش بخوابم ، آریو بیدار شد.
مجبور شدم برم پیش بچه ها.
جدیدا تا بیدار میشه میره روی گریه.
بهش شیر دادم و خوابید.بعد هم علی .
محمد رو هم ک اومده بود سمت بچه ها ، جا ب جا کردم.
و خوابم برد.صبح ساعت ۷ بیدار شدم .رضا هنوز نرفته بود.
جون اینکه از جام بلند بشم رو نداشتم.
و کلی کلی باهاش حرف زدم.
از دندونش پرسیدم ، تا کنسل کردن نوبت دندون پزشکی تا اتوشیویی دادن کت و شلوارش.
باز خوابم برده بود و متوجه رفتنش نشدم.
نیم ساعت ب نیم ساعت بیدار میشدم تا موقع کلاس محمد رد نشه.
و البته ک محمد عمیقا خواب بود و قصد بیداری نداشت.
وقتی کلاس شروع شد سلام دادم و سعی کردم محمد رو بیدار کنم.خسته شدم خودمم دراز کشیدم.
کم کم بیدار شد.
اما اصلا حس کلاس رو نداشت .از تمرین اول جا مونده بود.
تمرین دوم جدا کردن حبوبات از برنج بود.
یک بشقاب رو کمی برنج و نخود ریختم تا از هم سوا و باهاش شکل درست کنه.
چون دوست داشت و براش جذاب بود اومد سراغش و کلی باهاش بازی کرد.
تمرین بعدی هم سرمشق بود ک خودش توی دفترش کشید.بجای افقی عمودی.
بچه ها بیدار شده بودن و من نمیتونستم زیاد مواظب کارای محمد باشم.اونم ک از خدا خواسته.
برای محمد صبحانه آوردم.تخم مرغی ک دیروز توی ماهی تابه شکسته بود رو املت کردم و بااشتها خورد.
به بچه ها صبحانه دادم.علی خوب نخورد و گریه کرد.شیر دادم بهتر شد وبعد صبحانشو خورد.
بچه ها یک کم با هم بازی کردن ومحمد همکمک کرد تا بچه ها با بازی و خنده بخورن غذاشون رو.
یهو ساعت ۱۲ و نیم یادم افتاد زنگ نزدم نوبت دندون رو تغییر بدم.
ب رضا زنگ زدم گفت ک انجام دادم تموم شد رفت .
الانم جلسه مهم دارم.بعدا میحرفیم.
بعدا گفت کمیره جای دیگه عکس میگیره و اونام میگن عصب کشی.
ولی چون خودشون برای هفته آینده وقت دادن و اذیت بوده ، همون دکتر اولی رو رفته.
نصف کار دندونش رو انجام داده و گفته بقیه ده روز دیگه.آبسه شدید داره و باید با آنتی بیوتیک بخوابه.
بچه ها ساعت ۱ و نیم خوابیدن.
امروز ب نسبت همیشه ، دیرتر خوابیدن.
علی دمرو روی بالشت خوابش برد و آریو توی بغل در حال شیر خوردن.
منم رفتم و ناهار گذاشتم.یک کمی با محمد بازی کردم.بچه ها خوب خوابیدن و زود بیدار نشدن.
همع ظرف ها رو شستم ، کم کم بچه ها بیدار شدن.
برای ناهارشون فرنی تازه گذاشتم و از محمد خواستم باهاشون حرف بزنه و شعر بخونه تا بیام.
محمد هم با بالشت و پتو خونه درست کرده بود و اینا رو بغل میکرد میبرد توی خونه.
این کار رو چندین بار انجام داده هر چی هم تذکر میدمگوش نمیده.
رضا ساعت ۳ونیم اومد و گفت ک ۴ باید بره جلسه.بخاطر اینکه فرداش پر نشه و نخواد از خونه بره بیرون ، جلسه رو انداخته امروز.
دندونش رو دکتر پانسمان کرده بود اما هنوزم درد داشت و آنتی بیوتیک میخورد.
خیلی گرسنش بود، وقتم نداشت .برنج هنوز حاضر نبود.
از برنج دیروز براش گرم کردم کشیدمو نشست سر میز.
محمد گفت فعلا نمیخواد.
و من بجاش نشستم کنار رضا و ناهار خوردیم .
از صبح تا دم اومدن جلسه بود.
از جلسانش گفت .از اینکه مدیر عامل سراغ ما و بچه ها رو گرفته و گفته هفته دیگه میایم خونتون!
از پروژه های در دست اقدامش گفت .
از همسایه ها ک گفته بودن اصلا صدادبچه نمیاد از خونشون و عجیبه .
و ......
انقدر حرف داشتیم برای گفتن .
واقعا ما دو تا آدم حراف این ۳ روز چجوری تحمل کردیم؟! خدا میدونه.
ناهارش رو خورد، آریو باز خواب بود و من رفتم و فرنی علی رو دادم.
محمد اومد گفت ک غذا میخواد وباباش از برنج جدید براش کشید و اونم بعد از خوردن یککاسه پر از ماست نصف بیشتر غذاش رو خورد.
رضا رفت و منم ناهار آریو رو دادم.
بشدت خواب بهم فشار میاورد.محمد هم ک تا من تکون میخوردم دور و برم رو پر از دانیاسور میکرد.
با هم یککم عروسک بازی کردم.
توی بازی عروسک آقا دانیاسور ک میخواست نظر خانم کروکودیل رو جذب کنه رفت و براش بستنی خرید.
با محمد بستنی خوردیم.
ولی بعدش دانیاسوره از ازدواج پشیمون شد و بجاش اژدها رو فرستاد.
اژدها سعی داشت بگه تفاهم بیشتری با کوروکودیل دار.میگفت دوم هردو تامون تیغ تیغیه.و .....
مادر همکلاسی محمد پیام داد ک با معلمشون در مورد کلاس خصوصی صحبت کنیم.
تا دیر نشده و یه جورایی رزروش کنیم.
گفتم ک من فرصت ندارم ، ممنون میشم از طرف هردو بگین
گفته بود و جواب معلم رو برام ارسال کرد.
رضا ۸و نیم اومد.
قبلش با محمد کمی کارتون دبدم و با بچه ها بازی کردیم.
آریو سرش رو ب عقب هل میده.
و نق داره کلا.حسم میگه واسه دندوناشو، چون هم بشدت لثه هاشو ب هرجایی میکشه و مشت میخوره واینکه وقتی باهاش حرف بزنیم یا بازی کنیم یادش میره.
رضا برگشت و گفت ک دندونش همش اذیته.نرفت زیاد توی اتاق ، و پیش ما بچه ها موند.