2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۵۸)

363 بازدید | 13 پست

تا قبل از رفتن رضا علی دو بار بیدار شد.

شیر دادم و در نهایت با پیشنهاد رضا آوردمش روی تخت تا داداشش رو بیدار نکنه.

محمد یا توی جاش سر و ته بود ، یا اومده بود خودش رو چسبونده بود ب بچه ها و دست گردنشون کرده بود.

۷ونیم ک باباشون داشت میرفت ، آریو بیدار شد.

بینی هاش گرفته ووشیر هم خوب نمیخوره.

بغلش کردم و کلی تکونش دادم.

آخر سر هم روی پام بعد از قطره بینی زدن براش ، خوابید.

آریو رو هم بردم روی تخت و یک کمی خوابیدیم.

نزدیک شروع کلاس محمد شده بود.

ولی بینهایت خوابم میومد.

بچه ها خواب بودن.رفتم کنار محمد خوابیدم.

۵ دقیقه از شروع کلاس گذشته بود ک وارد کلاس شدم.معلمشون بک آهنگ گذاشته بود تا باهاش ورزش کنن.

محمد خواب و بیدار بود.آهنگ رو براش گذاشتم.خوشش اومد.بیدار شد .اما خسته بود و از جاش بلند نشد.

در واقع هردو خواب آلود بودیم.هرچی گفتم فایده نداشت.

ب حال خودش رهاش کردم.

اما بیدار شد و رفت سراغ بازیش.

براش صبحانه آوردم.

دوقلو ها روی تخت بودن.

از یه جایی ب بعد بیدار شدن و آوردمشون توی نشیمن.

محمد کم کم یخش آب شد ، منم دیگه خوابم پریده بود.

با تاخیر بعضی کارها رو انجام دادیم.ب سوره خوندن ک رسید ، خیلی اذیت کرد.

ویس هاش خراب میشد.

منم عصبانی شدم گفتم نمیخواد اصلا.

گوشی رو گذاشتم‌کنار.

صبحانه بچه ها رو دادم.

علی نمیخورد.کلا ترجیح میده از شیر سیر باشه و بعد یک‌کمی چیزی بخوره.

آریو اما خوب خورد.

ولی بعدش هرکاری کردم نخوابید.

علی زود دوباره خوابید.

ناهار چند مدل غذا هر کدوم اندازه ی یک‌نفر داشتیم.

وقتی دیدم محمد همراهی نمیکنه گوشیم‌ک شارژش کم بود رو گذاشتم روی شارژ و ب بچه ها رسیدم.

اما دلم نیومد.وقتی دیدم موقعیت مناسبه گوشی رو از برق درآوردم و شروع کردیم ب انجام دادن بقیه کارها و تصاویرش رو با تاخیر فرستادیم و محمد بقیه ی فعالیت ها رو آنلاین و همزمان با بقیه انجام داد.

بچم کلا طبع شوخی داره .ب باباش رفته .

مثلا مثال با  د   رو میگفت : دسر ، آخه الان داریم نوش جان میکنیم.

یا مثلا معلم میپرسید از چه چیزی تو خونه ۳ تا دارین ، میگفت بچه ، البته یکیشم خودمم.

در حالیکه بقیه بچه ها فقط مثال رو میزدن و حرف اضافه نمیزدن.

رضا زودتر اومد خونه.

خوشحال شدم .فکر میکردم می مونه .اما گفت که خیلی کار داره و جلسه هم داره امروز و باید باز بره.

دندون درد بدجوری اذیتش میکنه.

خواست تا براش نوبت دندون پزشکی بگیرم.

اول از همه هم رفت توی آشپزخونه و صدای ریخته شدن برنج توی قابلمه بلند شد ، آریو بغلم بود، گذاشتمش روی بالشت و رفتم ظرف رو ازش گرفتم.یه بار دیگه شستمش.کم بود ب نظرم.بیشترش کردم و گذاشتم بپزه .

رفت سراغ فریزر.

گفتم چند مدل غذا یه خورده یه خورده داربم نمیخواد چیزی بذاری.

گفت اوکی ، پس سوسو برای فردا!

کلا ولش کنیم مرغ سوسو درست میکنه.

یه مدل مرغ ترشه فک کنم.

نماز خوند و رفت .

دو ساعت بعد اومد.دندونش کلافه اش کرده بود.

ناهار خوردیم .

یک‌کم باهم حرف زدیم در مورد دندون درد و .....

دقیقا من هم دندون جلوییم مشکل پیدا کرده بود و رفته بودم دندونپزشکی.وقتی خونه مامانم اینا بودم.

از خودمون تعجب میکردم چطور دو روز تونسته بودیم حرف نزنیم.

اون از سر کارش نگه ، من از هر دری خبری.

از مامانش اینا و مامانم اینا و نی نی سایت و گروه دوقلو ها و کارهای محمد و وضعیت بچه ها.

برای دندونش کلی چیز امتحان کرد.عسل ، روغن ، خمیر دندون و ....

ولی فایده نداشت.

چند ساعتی بود.حاضر شد بره بیرون.

گفت هم از کارش مونده هم جلسه داره هم آبگرمکن مامانش اینا رو باید وصل کنه تا بهونه نداشته باشن برای نبومدن.

دم در دیدمش دشداشه پوشیده بود.

گرما اذیتش میکرد و اینجوری حس خوبی داشت .

بهش گفتم اینجا دبی نیستا ، گفت اتفاقا حس کنن سَرحدی نیستن بیشتر تحویل میگیرن.

گفتی اینجوری میخوای بری سر کار.گفت مجبور بشم آره.ولی فعلا نمیرم دفتر.

رضا رفت و بچه ها رو ب سختی خوابوندم.

خوابشون انگار کم شده.

یا من کم حوصله شدم.

فرنی ناهارشون رو هم وقتی بیدار شدن دادم خوردن.

محمد تا دید خوابیدن اومد سراغم ک بازی کنیم.چشم های خودمم گرم خواب شده بود.

گفتم میخوام بخوابم تو هم بیا تو دلم بخواب.

اما انقد هب اومد و رفت و سر صدا کرد و خودش رو ب من زد ک بیدار شدم.

باهاش رفتم پیش وسایلش بازی کنیم.

انقدر گرفتار جزییات میشه توی بازی هاش ک گاهی بازیه یادمون میره.

توی دفترش یک ساختمون کشیده بود و ۳ تا آدمک آبی و قرمز و سیاه ک نقش من بود و باید با مداد دنبالشون میکردم ک‌مراحل رو پشت سر بذارن و برسن به یه تاج پادشاهی.

ب این مدل بازیا میگه ماریو بازی.

یک کم بازی کردیم ولی تی وی برنامه مورد علاقشو آورد و منو رها کرد.منم رفتم سراغ گوشیم.

ساعت ۴ونیم زنگ زدم مطب برنداشتن.

بعد زنگ زدم درمانگاه و گفتن از ۵و نیم هستن.

ب رضا خبر دادم.

چند بار مطب رو گرفتم ، فایده نداشت.اما انگار خودش تونسته بود باهاشون تماس بگیره و وقت ساعت ۸ رو داده بودن.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

جلسه اش طول کشیده بود و ۸ رفته بود مطب و بعد از تست دما ، دکتر گفته بود فردا بیا عصب کشی.بدون‌گرفتن عکس رنگی.هزینه هم ۱.۵ میلیون.

دکتره بهش گفته بوده آخوندی !؟

بخاطر لباسش .

حتی خبرنگار شهر ک میشناسدش رو دیده بوده ولی نشناختسش با اون لباس.

پیام داد ک برای محکم کاری دارم میرم درمانگاه دارا هم ، تا ببینم اونا چی میگن.

و اونا گفته بودن باید عکس بگیری.

اینا رو بعد ک اومد خونه با جزییات برام تعریف کرد.

مسکن خریده بود ک بخوره.وقتی اومد خونه داشت با خواهرش تلفنی صحبت میکرد و مشورت میگرفت.

و در نهایت بهم گفت فردا زنگ بزن و قرار دندونپزشکی صبح رو برام کنسل کن ، جلسه دارم قبلش و احتمالا نمیرسم.

و البته ترجیح دادیم عکسو بگیره بعد تصمیم بگیریم.

یه محلول گیاهی خریده بود از داروخانه ، اونو گذاشت روی دندونش و مسکن خورد اما میگفت آروم نشده .

وقتی رضا بیرون بود .برای محمد فرنی درست کردم.

دو تا کاسه شد و قرار بود یکیش رو برای باباش بذاره.

وقتی میره بخوره ، تا میره قاشق برداره ، حواسش پرت میشه و کاسه اش چپ میشه و دو سومش میریزه.

من داشتم بچه ها رو شام میدادم.

صدای گریه اش از آشپزخونه بلند شد.

با کلی ناراحتی گفت ریخته و بهش گفتم لگایرادی نداره و بره اون یکی رو بخوره.

خودمم باقیمونده ظرف ریخته شده رو خوردم.

خیلی خوشمزه شده بود.

محمد تا شروع کرد ب خوردن گفت بازم میخوام.

رفتم توی آشپزخونه.

از روی کابینت ریخته بود تا لای در و روی در و نهایتا پارکت.

با اسکاچ جمعش کردم و ریختم دور.

اینجوری شد ک برای رضا فرنی نموند.

وقتی اومد شیر و آبمیده بد فاصله خورد و گفت نمیتونه چیزی بخوره.

دوباره فرنی درست کروم برای پدر و پسرم.

ظهر هم ک برای دوقلو ها.کلا امروز تو کار پختن فرنی بودم.و واقعا هم خوشمزه شده بود، حتی خوشمزه تر از فرنی های مادرشوهرم.

رضا یک کم بچه ها رو نگه داست و باهاشون بازی کرد.ولی گفتم برو زود بخواب ک خیلی اذیته.مسکن اثر کنه دردش کم میشه و راحت میتونی بخوابی.

رضا رفت.

محمد وسط نشیمن پتو پهن کرد ، ملحفه انداخت و دور تا دور بالشت گذاشت.عروسک ها رو برد چید و وسایل نقاشیش رو.

بعد گفت باید داداشی ها رو بیاری مهمونی اونجا.

بردمشون و یک کمی باهاشون بازی کرد.

یه سبد یه جهبه و یه بطری گذاشته بود و با شیرازه جزوه ک جدا کرده بود روی اینا به ترتیب میزد و آهنگ درست میکرد براشون.

اونام با بازی اش خوش بودن.

رفتم دوباره فرنی درست کردم و گذاشتم یخچال.محمد گفت خامه ی روش رو میخواد بزنه.

و بعد با دیدن تخم مرغ توی یخچال گفت ک میخواد گرمش کنه و ازش محافظت کنه ، ب قول خودش ، تا جوجه بشه.

براش توضیح دادم ک احتمال نمیشه و اینا برای خوردنه و .... و در نهایت رضایت داده تا بشکنه و ببینه چجوریه.

فکر کردم میخواد نیمرو کنه اما بعدا گفت ک فقط یه آزمایشه.

توی ماهی تابه شکست تخم مرغو و کلی ذوق کرد.با اینکه بار اولش نبود.

توی خونه ای ک محند ساخته بود ب بچه ها فرنی دادم.علی خوب نمیخوره.اول شیر خودم رو ترجیح میده.دو تایی دادن غذا سخته .

ب فکرم رسید از قطره چکون مولتی ویتامینشون ک درمانگاه داده بود استفاده کنم.

چون سوراخش بزرگ بود بیش از حد گذاشته لودم کنار ک‌بندازم دور.

یعنی در اصل خراب بود.ولی برای فرنی خوب بود.

البته امروز یک‌کم فرنی رو رقیق تر درست کردم.

با قطره چکون ب علی میدادم.خوب بود و بهتر خورد.

آریو رو هم با قاشقش.

محمد برای غذا دادنشون خیلی کمک کرد.

ب قول خودش با جنگولک بازی.

حس کردم زیاد خوردن. با قطره چکون کلا کارم راحتتر شد.

البته فکر کنم کار درستی نیست.

و باید وقتی کمکی داشتم یا تکی غذا دادم ، ازش استفاده نکنم.

لباساشون زیاد کثیف میشه با غذا خوردن.

لباس هاشون رو عوض کردم و

یکی یکی شیر دادم.ساعت داشت ب ۱۱و نیم نزدیک میشد.محمد حالا تازه انیمیشن سینمایی گذاسته بود.هر چی گفتم گوش نداد ، خودمم خسته تر از این حرفا بودم ک اقدام کنم ب خاموشی تی وی.

علی گریه میکرد و خواب داشت.

امروز ۳ بار با دادن زدن و صدای بلند داداش هاش رو ترسونده بود.

جای دوقلو ها رو انداختم و باز رفتیم سرجامون.

علی رو شیر دادم ، خوابید.اما از کنارش ک بلند شدن بیدار شد.

بعد آریو شیر خورد خوابید.

علی روی پام بود.برای چند تا شعر خودم و منو زل زده بود  و میخندید.بعد هم از روی موبایل چند شعر از حافظ و سعدی و صائب خوندم.

تا  ب مرحله نزدیک خواب رسید.

آریو رو ک توی بغلم خوابش برده بود ، خوابوندم.علی رو شیر دادم و خوابید.

محمد بالاخره بیخیال کارتون شد اومد بین من و علی و دراز کشید.

گفت قصه شهر بستنی رو میخوام و یه قصه جالب من درآری تعریف کردم. وسطاش خوابید.

و آروم‌منتقلش کردم ب جای خودش.

امروز از فرط استیصال ب پرستار کمکی ک قرار بود بیاد پیام دادم و البته فقط سراغ و احوال گرفتم و پرسیدم از تهران اومده یا نه؟

پیام هاش رو باز نکردم ولی گفت اگه بشه فردا پس فردا همو ببینیم.


دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

سلام عزیزم خسته نباشی میشه موقع شیر دادن پسرمنو دعا کنی غذا خوردنش خوب بشه دارم دیوونه میشم هیچی نمیتونه بخوره

همسرم کاردرمانگر هستن.ارزیابی تخصصی و توانبخشی جسمی و ذهنی بیمار در مرکز.با خدمات ویزیت در منزل.

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

از اینکه یکی بیاد تو خونم و آزادیمو بگیره اِبا دارم.ولی چاره ای نیست.
ب رضا ک گفتم ، گفت مطمئنی؟ و بعد هم گفت پول این ماهشو خودت داری؟


آریو قبل از خواب ، همینطور ک روی بالشت دمر بود ، سرش رو زیاد بسمت عقب پرت میکرد.نگرانش شده بودم.

زنگ زدم داداشم و کلی براش شرح حال دادم.

گفتم نگران نباش از فرنی ک نیست احتمالا ، ولی ممکنه تخی چیزی از روی زمین خورده باشه و گیر باشه گلوش.

گفت تحت هیچ شرایطی دست توی گلوش نکنین و اگر بد نفس کشید و حس خفگی داشت براش مانور خروج جسم از دهان رو اجرا کنیم.

یک کم نگرانشم از وقتی خوابیده همش دارم چکش میکنم.

حتی از حرکتش هم فیلم گرفتم و براش فرستادم.

خدا کنه فقط یه بازیگوشی باشه‌.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
سلام عزیزم خسته نباشی میشه موقع شیر دادن پسرمنو دعا کنی غذا خوردنش خوب بشه دارم دیوونه میشم هیچی نمی ...

عزیزم.چرا آخه؟

وای ک کلافه میکنه این قضیه مادرا رو.

چشم اگه قابل باشم.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
عزیزم.چرا آخه؟ وای ک کلافه میکنه این قضیه مادرا رو. چشم اگه قابل باشم.

نمیدونم مشکل بلع داره و ریفلاکس میترسه چیزی بخوره داغونم بخدا

همسرم کاردرمانگر هستن.ارزیابی تخصصی و توانبخشی جسمی و ذهنی بیمار در مرکز.با خدمات ویزیت در منزل.
نمیدونم مشکل بلع داره و ریفلاکس میترسه چیزی بخوره داغونم بخدا

ای وای.

با سرنگ امتحان کردی؟

تو گروه دو قلو ها هم یکی هست دو تا پسر دوقلوش اینجورین.البته فکر میکنم خیلی شدیدا.میگفت با سرنگ میدم بهشون.

از پسر شما ان شاالله ک زودی خوب میشه.


دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
ای وای. با سرنگ امتحان کردی؟ تو گروه دو قلو ها هم یکی هست دو تا پسر دوقلوش اینجورین.البته فکر میکن ...

پسرمن ۲سال و نیمشه عزیزم بچه این سنی باید بتونه همه چی بخوره ولی بچه من نمیتونه خیییلی بده 

همسرم کاردرمانگر هستن.ارزیابی تخصصی و توانبخشی جسمی و ذهنی بیمار در مرکز.با خدمات ویزیت در منزل.
اونام بالای دو سال هستن. هیچ دارویی نداره؟

دکتر براش امپرازول تجویز کرد که نتونست بخوره قاطی خوراکی هم بهش دادم اثری نکرد عکس رنگی هم براش نوشت بخاطر کرونا ترسیدم ببرمش فقط این ترسش منو دیوونه کرده قبلا بهتر بود میشد سرگرمش کنیمو گولش بزنیم بهش بدیم الان میفهمه نمیخوره ی تیکه نون میدم دستش فقط لیسش میزنه

همسرم کاردرمانگر هستن.ارزیابی تخصصی و توانبخشی جسمی و ذهنی بیمار در مرکز.با خدمات ویزیت در منزل.
فقط ماکارونی میخوره اونم با سس غذای دیگش فقط باید شکی سوپ  رقیق باشه

عزیزم.

اون طفلک‌خودش بیشتر اذیت میشه.ان شاالله ب حق این شبا زودی خوب بشه.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

سلام عزیزم، خدا قوت.... 

واسه دندون درد شوهرت روغن حَنظَل معجزه میکنه،،، انگار اصلا عصب دندون اروم میشه، باید از عطاری بخری و چند قطره بچکونی تو گوشی که سمت دندونیه که درد میکنه، مثلا اگه دندون که درد میکنه سمت چپه روغن رو هم تو گوش سمت چپ بچکونی،،، چند سری که  بزنه انگار اصل دندون دردی وجود نداشته.... حتی میتونه رو یه پنبه بچکونه و رو خود دندون بذاره اما اصلا نباید قورت بده من باردارم و تو این بارداری همین روغن به دادم رسید..... 


یه چیز دیگه اگه میتونی از نحوه پخت غذا هاتونم بنویس برام خیلی جالبه... و اینکه مگه خودت درامدی داری که شوهرت میگه خودت پول داری؟.؟ 

برای سلامتی امام زمانمون صلوات😍
سلام عزیزم، خدا قوت....  واسه دندون درد شوهرت روغن حَنظَل معجزه میکنه،،، انگار اصلا عصب دندون ...

سلام دوست عزیز.

ممنونم.اتفاقا ب همسرم گفتم میشناخت این روغنو.

صبح رفت دندانپزشکی و نصف کار دندونش رو انجام داد.

دکتر گفته شدیدا آبسه کرده و باید آنتی بیوتیک بخوره تا یکی دوهفته بعد ادامه بدن.



راستش غذا های ما ک عادیه.اما شمالیا خوب غذاهای خاصی دارن.

این مرغ سوسو ک میگم یه سبزی خاصی همراه با گردو و ادویه های خاص داره .

یک کم شبیه فسنجونه با تم سبز.

موادش رو آماده مادر شوهرم بهمون میده.پیاز و گردو هم توش هست.

ما فقط با مرغ و‌گاهی با گوشت میذاریم میپزه.هیچی هم نمیزنیم.

همین.


بله عزیزم.

قبلا توی دانشگاه تدریس میکردم  و توی شرکت پدرهمسرم هم کارمند بودم.

فعلا مرخصی زایمانم و از بیمه یه مختصر حقوقی میگیرم تا ۶ ماه.

و البته فعلا نمیرم و مرخصی بدون حقوق میگیرم در ادامه.

همسرم ماهیانه بهم پول میده .

بیشتر منظورش همون پول بود ک خودش میده هر ماه

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792