جلسه اش طول کشیده بود و ۸ رفته بود مطب و بعد از تست دما ، دکتر گفته بود فردا بیا عصب کشی.بدونگرفتن عکس رنگی.هزینه هم ۱.۵ میلیون.
دکتره بهش گفته بوده آخوندی !؟
بخاطر لباسش .
حتی خبرنگار شهر ک میشناسدش رو دیده بوده ولی نشناختسش با اون لباس.
پیام داد ک برای محکم کاری دارم میرم درمانگاه دارا هم ، تا ببینم اونا چی میگن.
و اونا گفته بودن باید عکس بگیری.
اینا رو بعد ک اومد خونه با جزییات برام تعریف کرد.
مسکن خریده بود ک بخوره.وقتی اومد خونه داشت با خواهرش تلفنی صحبت میکرد و مشورت میگرفت.
و در نهایت بهم گفت فردا زنگ بزن و قرار دندونپزشکی صبح رو برام کنسل کن ، جلسه دارم قبلش و احتمالا نمیرسم.
و البته ترجیح دادیم عکسو بگیره بعد تصمیم بگیریم.
یه محلول گیاهی خریده بود از داروخانه ، اونو گذاشت روی دندونش و مسکن خورد اما میگفت آروم نشده .
وقتی رضا بیرون بود .برای محمد فرنی درست کردم.
دو تا کاسه شد و قرار بود یکیش رو برای باباش بذاره.
وقتی میره بخوره ، تا میره قاشق برداره ، حواسش پرت میشه و کاسه اش چپ میشه و دو سومش میریزه.
من داشتم بچه ها رو شام میدادم.
صدای گریه اش از آشپزخونه بلند شد.
با کلی ناراحتی گفت ریخته و بهش گفتم لگایرادی نداره و بره اون یکی رو بخوره.
خودمم باقیمونده ظرف ریخته شده رو خوردم.
خیلی خوشمزه شده بود.
محمد تا شروع کرد ب خوردن گفت بازم میخوام.
رفتم توی آشپزخونه.
از روی کابینت ریخته بود تا لای در و روی در و نهایتا پارکت.
با اسکاچ جمعش کردم و ریختم دور.
اینجوری شد ک برای رضا فرنی نموند.
وقتی اومد شیر و آبمیده بد فاصله خورد و گفت نمیتونه چیزی بخوره.
دوباره فرنی درست کروم برای پدر و پسرم.
ظهر هم ک برای دوقلو ها.کلا امروز تو کار پختن فرنی بودم.و واقعا هم خوشمزه شده بود، حتی خوشمزه تر از فرنی های مادرشوهرم.
رضا یک کم بچه ها رو نگه داست و باهاشون بازی کرد.ولی گفتم برو زود بخواب ک خیلی اذیته.مسکن اثر کنه دردش کم میشه و راحت میتونی بخوابی.
رضا رفت.
محمد وسط نشیمن پتو پهن کرد ، ملحفه انداخت و دور تا دور بالشت گذاشت.عروسک ها رو برد چید و وسایل نقاشیش رو.
بعد گفت باید داداشی ها رو بیاری مهمونی اونجا.
بردمشون و یک کمی باهاشون بازی کرد.
یه سبد یه جهبه و یه بطری گذاشته بود و با شیرازه جزوه ک جدا کرده بود روی اینا به ترتیب میزد و آهنگ درست میکرد براشون.
اونام با بازی اش خوش بودن.
رفتم دوباره فرنی درست کردم و گذاشتم یخچال.محمد گفت خامه ی روش رو میخواد بزنه.
و بعد با دیدن تخم مرغ توی یخچال گفت ک میخواد گرمش کنه و ازش محافظت کنه ، ب قول خودش ، تا جوجه بشه.
براش توضیح دادم ک احتمال نمیشه و اینا برای خوردنه و .... و در نهایت رضایت داده تا بشکنه و ببینه چجوریه.
فکر کردم میخواد نیمرو کنه اما بعدا گفت ک فقط یه آزمایشه.
توی ماهی تابه شکست تخم مرغو و کلی ذوق کرد.با اینکه بار اولش نبود.
توی خونه ای ک محند ساخته بود ب بچه ها فرنی دادم.علی خوب نمیخوره.اول شیر خودم رو ترجیح میده.دو تایی دادن غذا سخته .
ب فکرم رسید از قطره چکون مولتی ویتامینشون ک درمانگاه داده بود استفاده کنم.
چون سوراخش بزرگ بود بیش از حد گذاشته لودم کنار کبندازم دور.
یعنی در اصل خراب بود.ولی برای فرنی خوب بود.
البته امروز یککم فرنی رو رقیق تر درست کردم.
با قطره چکون ب علی میدادم.خوب بود و بهتر خورد.
آریو رو هم با قاشقش.
محمد برای غذا دادنشون خیلی کمک کرد.
ب قول خودش با جنگولک بازی.
حس کردم زیاد خوردن. با قطره چکون کلا کارم راحتتر شد.
البته فکر کنم کار درستی نیست.
و باید وقتی کمکی داشتم یا تکی غذا دادم ، ازش استفاده نکنم.
لباساشون زیاد کثیف میشه با غذا خوردن.
لباس هاشون رو عوض کردم و
یکی یکی شیر دادم.ساعت داشت ب ۱۱و نیم نزدیک میشد.محمد حالا تازه انیمیشن سینمایی گذاسته بود.هر چی گفتم گوش نداد ، خودمم خسته تر از این حرفا بودم ک اقدام کنم ب خاموشی تی وی.
علی گریه میکرد و خواب داشت.
امروز ۳ بار با دادن زدن و صدای بلند داداش هاش رو ترسونده بود.
جای دوقلو ها رو انداختم و باز رفتیم سرجامون.
علی رو شیر دادم ، خوابید.اما از کنارش ک بلند شدن بیدار شد.
بعد آریو شیر خورد خوابید.
علی روی پام بود.برای چند تا شعر خودم و منو زل زده بود و میخندید.بعد هم از روی موبایل چند شعر از حافظ و سعدی و صائب خوندم.
تا ب مرحله نزدیک خواب رسید.
آریو رو ک توی بغلم خوابش برده بود ، خوابوندم.علی رو شیر دادم و خوابید.
محمد بالاخره بیخیال کارتون شد اومد بین من و علی و دراز کشید.
گفت قصه شهر بستنی رو میخوام و یه قصه جالب من درآری تعریف کردم. وسطاش خوابید.
و آروممنتقلش کردم ب جای خودش.
امروز از فرط استیصال ب پرستار کمکی ک قرار بود بیاد پیام دادم و البته فقط سراغ و احوال گرفتم و پرسیدم از تهران اومده یا نه؟
پیام هاش رو باز نکردم ولی گفت اگه بشه فردا پس فردا همو ببینیم.