۵ روز پیش خودکشی کرد قرص برنج خورد بخاطر اینکه میخواسته جداشه خانوادش میگفتن بی آبرویی مردم چی میکن با شوهرت بمون شوهرش یک آدمه روانی دیونه شکاک و کتک زن بود درحدی میزد که دوستم بیهوش میشد قرص برنج خورد دیشب پزشک قانونی گفت حامله بوده شوهرشم تو دستشویی بی بی چک پیدا کرده بوده به جز اینجاهم به کسی نمیتونم بگم فقط اینجاست که میتونم حرفمو بزنم ما زنا چرا انقدر ضعیفیم من تا قبل از اینکه شوهره این دوستمو ببینم فکر میکردم همه مردا خوبن بهد دیدم نه نصفشو آشغال و عوضین
رادینم..پسرمامان هیچوقت فکر نمیکردم یه پسر شیرین مثل تو داشته باشم از وقتی اومدی دنیای مامان قشنگ شد عشق کوچولوی من مرد کوچیک مامان...😍❤نازگلم قلبمی معجزه کوچولوی من دختر قشنگه مامان❤ربان گوشه ی عکست...حق من این نبود عکستو بااون ربان مشکی ببینم داداشی😔😭🖤 پادشاه زندگی من جایی همین نزدیکی ها مشغول تلاش است...کم می خوابد. استراحتش کم است.دستان مردانه اش را که حکمتش را نمیدانم چرا آرامش بی پایان دارد.پادشاه من خسته میشود اما خستگی در میکند از من...آغوشش از جنس خواب است بی هوا هم که بغلش کنی چشمانت بسته میشود از آرامش بی حساب...چه افتخاریست خانمی کردن برای چنین گوهری...چه برکتیست که خستگی اش با من در میشود...به خودم میبالم که از وجود من لذت میبرد... دستانم خالیست. چیزی برای عرضه ندارم. اما تا آخرین شماره های نفس هایم قدر دان توام..قدردانم که پادشاه من بهترین مرد زمین است...لمس قشنگیست واژه خوشبختی و من خوشبخت ترینم با تو❤همین که از عمق وجود میدانم دوستم داری برایم کافیست...
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
درلبخند یع دختر هزار کلمه پنهان است.... مهم نیست که ما ب اجدادمان افتخار میکنیم مهم این است ایا انها به ما افتخار میکنند!!!! https://harfeto.timefriend.net/16231663520001 لینک چالشم حرفی درد دلی انتقادی چیزیی دارین بگین
کاش خانوادها انقد از طلاق نترسن.وقتی میبینن بچه اشون داره اذیت میشه پشتتشون باشن.بخدا خیلی ها از ت س خانوادهاشون با شوهرهاشونمیسازن هیچ خیری هماز زندگینمیبینن.کاش فرهنگ سازی بشه
ما هم دختر همسایمون از موقع نامزدی شوهرش اذیتش میکرد خانوادش نمیذاشتن جدا شه بچه دارم شد همچنان اذیتش میکرد بچش فک کنم۷سالش شد دیگه تحمل نداشت خانوادش نمیذاشتن جدا شه خودکشی کرد شوهرشم شهردار بود توی یکی از شهرستانامون جالب اینجاس تا زنش زنده بود مستاجر بودن همینکه زنش فوت کرد ب چهلمش نرسید کوچه خونه بابا دختره خونه خرید و دختر همسایه دیوار ب دیوارشونو گرفت