دیشب همسرم رو بعد مدت ها دیدم
انگار تمام غم عالم روی سرم آوار شد
پدرشوهرم یک هئیت خیلی بزرگی داره هرسال ده شب اول محرم
امسال بخاطر کرونا خونشون گرفتن فقط هیئت امنا و تعداد کمی
منم با کلی اصرار مامانم رفتم
پدرشوهرم رفیق گرمابه گلستان پدرمِ
مادرشوهرم اومد سلام کردیم دیگه من نشستم
با مامانم وخالم احوال الپرسی کردن و کمی حرف زدن
منم سرم با پسرام گرم کردم
پسرم بهونه گرفت میخواد بره طرف مردا
دیگه منم پیام دادم به بابام که میان اون طرف مراقبشون باش
یهو دیدم پسرم برگشت جیغ مامانییی باباجون از سفر اومده اونجاست بیا😭😭
گفتم اره پسرم الان که نمیشه بعد بابایی رو میبینیم
(من و همسرم داریم جدا میشیم بچه ها هنوز فکر میکنن همسرم سفر)
خلاصه تموم شد اخرشب مهمونای غریبه رفتن
فقط چندتا دوستای خانوادگی بودن قرار بود شام بخوریم
دیگه مردا هم اومدن طرفا خانما همه احوال الپرسی
پدرشوهرمم زیاده متوجه من نشد خیلی بنده خدا سرش شلوغ بود منم مزاحمش نشدم
یک صحنه سرم برگردوندم دیدم پسرم بغل همسرمه
اونی که هم دستش رو گرفته
داشتم میمردم دیدمش
یک صحنه چشم تو چشم شدیم
دیگه نگاهش نکردم دیدم با بچه ها رفت تو اشپزخونه جای مردا
دوباره برگشت عقبتر از من واستاد سرش با بچه ها گرم کرد یهو با چندتا از خانمای دوستای خانوادگیمون شروع کرد به صحبت کردن
مامانم که برگشت سلام و احوالپرسی کرد با مامانم
بی اختیار صداش که شنیدم برگشتم دیدم پسرم بغلش تا من دید تو چشمام نگاه کرد گفت سلام دیگه منم سرم برگردوندم اصن دستام یخ کرده بود
دیگه پدرم زودتر خداحافظی کرد گفت بیایم خونه بخاطر من
پسرکوچیکم که هرچی بابام گفت گریه کرد از بغل همسرم پایین نیومد دیگه همونجا موند ۴سالشه
پسربزرگمم یکسره تو ماشین میگفت چرا ما نمیریم خونه خودمون مگ نمیگی بابا برگرده
الانم از صبح میگه شبم میریم خونه آقاجون جا بابایی(خونه پدرشوهرم)
چرا به نظرتون هرکاری میکنم نمیشه😭😭؟
اخه چقدر امام حسین واسطه قرار بدم
چرا خدا صدای من رو نمیشنوه😭😭