سلام بچه ها
ما دو هفته است اومديم خونه مادرشوهرم اينا شهرستان.پدرشوهرم مريضه شوهرم اومد بنده خدا كل سرويس بهداشتي رو درست كرد،به خودشون زحمت ندادن يه كارگر ساده بيارن پول بدن سختترين كارهارو شوهرم خودش تنها كرد در حالي كه برادرشوهرم و زنش كه با مادرشوهرم اينان تو اين دو هفته جاريم رفت خونه مامانش،برادرشوهرمم ميپيچوند و كمك نميكرد.وقتي هم كار شوهرم تموم شد انقدر برادرو پدرشوهرم ايراد گرفتن كه خستگي موند به تنش😢😢😢
شوهرم يه پاش تو سرويس بهداشتي و بناييش بود يه پاش بيمارستان ،شغل شوهرمم آزاد و روزانه است و كلي قسط و اجاره ماهانه داريم...
از طرفي ما تو سخت ترين و وحشتناك ترين روزاي زندگي مون از طرف پدرومادر شوهرم هيچگونه حمايت و توجهي نديديم و شوهرم هميشه تنها بود بارها و بارها بهشون رو زديم ولي گفتن نه!سه ماه شوهرم بيكار بود خداشاهده شهر غريب يه بار هيچكدومشون زنگ نزدن و يا سرنزدن ببينن ما كمكي ميخوايم يا نه
پدرشوهر و مادرشوهرمم انقدر اشكمو درآوردن و با حرفاشون دلمو شكوندن كه هيچ دلسوزي براشون ندارم😔😔😔
ميدونم شوهرم وظيفه اشه براي پدرومادرش كار بكنه ولي ديگه طاقت ندارم دلم ميخواد برم خونه و شهر خودم خسته ام خسته
شماها دوستام هستين بياين يه كم دلداريم بدين آروم بشم.