میدونی من از قاتل خواهرم متنفرم
اون با اینکه میدونه باعث مرگ خواهرم شده
هر دفعه که جلودمن ظاهر میشه میخنده که حرس
منو دربیاره با دیدنش حالم بد میشه
قبلم تند میزنه دستام میلرزه
خاطرات خواهرم میاد یادم
من هزار بار تا حالا مردم
کسی جای من نبود که وقتی یاده خواهرم میفتادم چحوری خودمو به درو دیوار میزدم که درد قلبم کمترشه که اروم بشم وقتی دستای ظریفم با مشت میکوبیدم تو دیوار که درد قلبم یادم بره وقتی دستام جلو دهنم میگرفتم که کسی نشنوه بعد با تمام توان جیغ میزدم وقتی بزرگترین ارزوی من شده دیدن خواهرم اونم تو خواب حتی اگه شده یه دقیقه بغلش کنم بوش کنم نگاش کنم
ولی اون هبچ عذاب وجدانی نداره
نمیگه زندگی این بیچاره رو من خراب کردم
من به این روز انداختمش
ولی اون هیچیش نمیشه هر روز شادتر از دیروزه ابن منم که میسوزم