نفرین

یدفعه مادربزرگم با بابام دعواش شد بهش گفت ایشالا عین فلانی کور بشی(۲ تا از بچه هاش فوت کرده بودن از گریه چشماش کم بینا شده)

داداشم یه هفته اس فوت کرده 

همش یاد اون حرفش میفتم تنم میلرزه

توروخدا نفرین نکنید

 دقیقا مثل من 

منم همیجوریم و فقط از خدا میخوام ..... 😔

نفرین جواب میده در دراز مدت....ولی نفرین الان تنهاامید توئه میفهمم

خدا کنه اونی که من نفرینش میکنم زنده باشم زجر کشیدنشو ببینم الهی بسوزه داد بزنه سوختم هیچکس نباشه یه قطره اب بهش. بده 

خدا کنه تاوان هر یه قطره اشکمو بده 

میدونی بدترین نفرینم براش چیه 

یه روزی برسه به حالی که امروز من به خاطر اون دارم 

اونم داسته باشه عیندخودم بشه این بدترین نفرینه  

برادرشوهرمن تو ماه ۸م بارداریم

ساعت ۴صبح در ساختمونو میکوبید از قصد

من وحشت زده از خواب میپریدم و تا دوسه ساعت تو شوک و ترس فقط گریه میکردم...

خدا خودت دیدی،فقط منتظرم خدایا...فقط باید ببینم تا دلم خنک شه

من واگذارش کردم به خدا

ملعون هم اینجوری نبود

در مارو میزد ساعت ۵ صبح میگفت سوئیچ ماشینو بده میخام برم تا افتاب نزده سر ساختمون اب بدم به شنارژها ی دفه درو باز نکردیم از عمد مادرسوهرم از پایین صدا  شوهرمو صدا میزد و به برادر شوهرم میگفت شاید زنگ خرابه با کلید بزن چقد این مورد به هم شباهت داشتیم

نمیدونم چرا بعصیا میگن نفرین 

نکن اخه شما جای ما بودید 

بفهمید چه زجرایی کشیدیم 

میدونی من از قاتل خواهرم متنفرم 

اون با اینکه میدونه باعث مرگ خواهرم شده 

هر دفعه که جلودمن ظاهر میشه میخنده که حرس 

منو دربیاره با دیدنش حالم بد میشه 

قبلم تند میزنه دستام میلرزه 

خاطرات خواهرم میاد یادم 

من هزار بار تا حالا مردم 

کسی جای من نبود که وقتی یاده خواهرم میفتادم چحوری خودمو به درو دیوار میزدم که درد قلبم کمترشه که اروم بشم وقتی دستای ظریفم با مشت میکوبیدم تو دیوار که درد قلبم یادم بره وقتی دستام جلو دهنم میگرفتم که کسی نشنوه بعد با تمام توان جیغ میزدم وقتی بزرگترین ارزوی من شده دیدن خواهرم اونم تو خواب حتی اگه شده یه دقیقه بغلش کنم بوش کنم نگاش کنم 

ولی اون هبچ عذاب وجدانی نداره 

نمیگه زندگی این بیچاره رو من خراب کردم 

من به این روز انداختمش  

ولی اون هیچیش نمیشه هر روز شادتر از دیروزه ابن منم که میسوزم

من تو شرایط روحی خیلی بدی بودم... خونه دوستم‌بودم مهمونش بودم یه چیزی گفت دلم خیلی شکست... ته دلم خالی شد بخدا... اون لحظه به روی خودم‌نیاوردم ولی یواشکی خیلی اشک ریختم... نفرین نکردم ولی سپردم دست خدا که خودش حواب بده. 

ما تا میخوایم حرفی بزنیم‌اول کلی راجبش فکر میکنیم سبک سنگین میکنیم نکنه دل طرف بشکنه بهش بربخوره ناراحت شه بعد اینا انقدر راحته براشون‌ناراحت کردن و لذت میبرن... مگه میشه خدا بی جواب بذاره...