2777
2789
عنوان

صمیمیت ممنوع

| مشاهده متن کامل بحث + 369809 بازدید | 1784 پست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

میشه یکم دقیق تر و کامل تر توضیح بدین که چه اتفاقاتی براتون افتاد 

سلام دوست عزیز

پیام شما بهانه ای شد تا بعد از مدتها بنویسم.


یکسال پیش دقیقا همین روزها بود که تحول تازه ای توی زندگیم به وجود اومد. یادمه روزی که گریان و نالان و خسته و داغون و بریده از همه کس و همه جا پیش یه روانشناس وقت گرفتم. اون روز نه صبحانه خورده بودم و نه ناهار و جلسه ی مشاوره آخرین کورسوی امید من بود.


یادمه وقتی جلوی مشاور که خانم جوانی بودن نشستم بی مقدمه زدم زیر گریه! دست هام از شدت ضعف می لرزید و بدنم تابی نداشت. لبهام خشکیده بود و برق از نگاهم رفته بود. رنگ و رویی به رخم نمونده بود و لبهام حین حرف زدن می لرزید و وقت و بی وقت بغضم می ترکید و قطره های اشک سرازیر می شد.


خانم مشاور بهم فرصت داد تا حرفهامو بزنم. حرف هایی از جنس آه و ناله و گریه و استیصال. خسته بودم! از زندگیم! از همسرم که سه سال بود انواع و اقسام بد رفتاری ها و بدخلقی ها، بی توجهی ها و بی تفاوتی ها، توهین ها و تحقیرهاش رو تحمل کرده بودم و دم نزده بودم. تبعیض ها و دخالت های خانواده ی همسرم که منو که دختری آزاد و مستقل بودم مثل پرنده ای در قفس کرده و بال های پروازمو چیده بودن!


اون روزها تنها دو سه ماهی بیشتر نبود که شاغل شده بودم و به لحاظ مالی داشتم مستقل می شدم. اما فشارهای همسرم و خانواده ش برای گرفتن کارت بانکیم که حقوقم بهش واریز میشد هر روز بیشتر و بیشتر میشد. من شدیدا توی منگنه بودم و هر روز با کتک و انواع و اقسام رفتارهای بد و زننده می گذشت.


همسرم همراه خانواده ش یه تیم تشکیل داده بودن که توی اون طرف زمین بودن و من به تنهایی این طرف زمین. برای همینم نایی برای جنگیدن و مبارزه کردن نداشتم.


مشاوره آخرین کورسوی امیدم بود فقط برای اینکه بتونم تصمیم بگیرم باید چیکار کنم! اونقدر بهم ریخته و پر درد بودم که توان تصمیم گیری هم نداشتم...

در یک شرایط کلی (بعد از دوران کرونا) دست دادن خیلی سرد، رسمی و خشک باشد و سریع دست خودتون رو عقب بکش ...

زن برادر من باهام اینجوری روبوسی میکنه و من اصلا از این کار حس خوبی ندارم. با اینکه اهل دخالت نیستم ولی بخاطر همین برخورد اولیه سردش قلبا دوستش ندارم

خدا جونم چقدر خوبه که هستی.هستی که از دنیا و آدماش نترسم.هستی و دلم قرصه به بودنت...  
سلام دوست عزیز پیام شما بهانه ای شد تا بعد از مدتها بنویسم. یکسال پیش دقیقا همین روزها بود که ت ...



یعنی از طرف خانوادتون هیچ حمایتی ازتون نمیشد؟ 

طب سنتی افلاطون درمان انواع بیماریها با داروهای گیاهی طبی  با بیش از سی سال تجربه ارسال دارو به همه نقاط ایران و خاورمیانه رزرو نوبت 09179170344

مشاور بعد از شنیدن حرفهام ازم خواست از روی صندلی قربانی بلند بشم و روی صندلی مسئول بشینم! ازم خواست "خودمو دوست داشته باشم" ازم خواست امشب مهمونی ترتیب بدم و با همسرم صحبت کنم و صمیمانه و دوستانه بهش بگم اگر اوضاع به همین منوال پیش بره رابطه رو ترک می کنم!

ازم خواست ۶ ماه به خودم فرصت بدم تا خودمو قوی کنم. تا اگر روزی قرار شد رابطه رو ترک کنم با اقتدار این کارو انجام بدم.


حرفهای مشاور به روم دریچه ای از امید و روشنایی باز کرد. حس خوبی بهم داد. حس یک آغاز و شروعی دوباره.


اون شب همسرمو دعوت کردم بیرون به صرف شام. بهترین لباسمو که با اولین حقوقم خریده بودم و خیلی دوسش داشتم پوشیدم و با چهره ای شاد و لبی خندان راهی بهترین رستوران شهر شدم.

بعد از شام دوستانه و صمیمانه با همسرم صحبت کردم و گفتم اگر قرار باشه این رابطه به این وضع ادامه پیدا کنه من بدون تردید رابطه رو ترک می کنم و امیدوارم ظرف شش ماه آینده تغییرات قابل توجهی توی رابطه مون به وجود بیاد!


همسرم اون شب هیچ حرفی نزد و در کمال سکوت فقط گوش داد.

از فردای اون روز شروع کردم به مطالعه و گشتن دنبال اینکه چطور خودمو دوست داشته باشم. که با تاپیک بانو آرتمیس عزیز آشنا شدم و روزنه های امید من چندین و چند برابر شد.


اونقدر کلام بانو دلنشین و روان و گویا بود که روزانه ساعتها می نشستم و می خوندم و نکته برداری می کردم.

در کنارش کتابهای دیگه هم مطالعه می کردم. در کنارش به خودم بیشتر از قبل بها می دادم. در کنارش به خودم بیشتر احترام میذاشتم. در کنارش ورزش می کردم و بخشی از حقوقمو صرف مشاوره و کتاب می کردم و بخشی دیگه رو پس انداز می کردم.


هر روز که می گذشت قوی تر از روز قبل می شدم. اونقدر که دیگه رسما به همسرم و خانواده ش اعلام کردم کارت بانکیم فقط باید در اختیار خودم باشه حتی اگر این زندگی به طلاق ختم بشه! بعد از مدتی اونها که استقامت منو دیدن پذیرفتن و کوتاه اومدن. البته از راه های دیگه سعی در کنترل و اعمال فشار داشتن. مثلا همسرم به هیچ عنوان منو همراهی نمی کرد. حتی یکبار منو تا محل کارم نرسوند و یکبار برنگردوند! حتی اگر برف می بارید هم اهمیتی به من نمی داد. 

یا هیچ گونه پولی برای خرجی به من نمی داد و من مجبور بودم خودم خرج خودمو بدم و حتی توی خرج خونه هم کمک میدادم. نسبت به مایحتاج خونه خودشو زده بود به بی تفاوتی و من مجبور بودم که تهیه کنم و کمکهای خانواده ی همسرم که گاهی برنجی گوشتی چیزی کمک می کردن هم کاملا قطع شد و تنها دلیلش این بود که حقوق من خرج خونه بشه...

خلاصه چند ماه بعد کرونا شروع شد و فرصت ویژه ای برای من شد تا بیشتر و بیشتر روی خودم کار کنم. بعضی روزها ۱۰ تا ۱۲ ساعت مطالعه می کردم و یادداشت برداری می کردم. تاپیک های بانو در کنار کتابهایی که معرفی می کردن و مشاوره هایی که دیگه به خاطر کرونا، تلفنی ادامه شون میدادم. 

توی اون مدت خیلی تونستم رابطه هامو تنظیم کنم. خیلی از آدمها رو حذف کردم و روابطم بسیار محدود شد به خانواده ی خودم و یکی دو تا دوست نزدیک که بعدها از بین دوستانم فقط یک نفرو نگه داشتم و بقیه رو فقط در حد سلام علیک! 

روابطمو با خانواده ی همسرم تنظیم کردم و از این بابت احساس رضایت می کردم.


این بین میموند رابطه ی خودم و همسرم که کیفیت زیادی پیدا نکرده بود. نه به این دلیل که من برای رابطه وقت نمیذاشتم و تلاش نمی کردم، به این خاطر که همسرم نسبت به رابطه همچنان بی تفاوت و بی مسئولیت بود. و هرازگاهی تلاش های منو با یه حرکت ناشیانه پنبه می کرد و من مجدد باید تلاش زیادی می کردم تا بتونم حداقل آرامشو به رابطه برگردونم.


یک روز به خودم اومدم دیدم تمام بار رابطه روی دوش منه و از طرفی باید بسیار مراقب رابطه م با همسر و خانواده ی همسرم می بودم تا کمترین تنش و درگیری به وجود بیاد.

از طرفی کمترین نیازها و خواسته های من توی رابطه پاسخ داده نمی شد.


تا اینکه یک جایی تصمیم گرفتم توی رابطه اونو رها کنم. نه اینکه از رابطه برم. نه . ولی توی همون رابطه از لحاظ ذهنی رهاش کردم چون تلاش های مستمرم نتیجه ای نداشت!

و نهایتا کمی بعد هم اتفاقاتی رخ داد که همسرم زمینه ی دخالت مستقیم خانواده ش رو توی امورات من باز کرد و در حقیقت از اونها خواست تا مستقیما وارد بشن. بعد از اون ماحرا من دیگه به خونه ی خودم برنگشتم و اومدم خونه ی پدرم...

خونه ی پدرم اتفاقاتی افتاد که توی همین تاپیک شرحشون دادم. پدرم، مادرم و برادرم از من حمایت کردن و تمام و کمال کنارم موندن.

من هم روی مواضع و خواسته هام موندم اما همسرم نه حاضر شد به خواسته های من احترام بذاره نه به جدایی رضایت داد. 

من هم توکل به خدا کردم و خداوند رو بهترین وکیل خودم گرفتم و از خودش خواستم مسیرو برام روشن کنه.


به لطف خدا تونستم وکیل خوبی انتخاب کنم و از پس اندازهام دستمزدشو پرداخت کنم. البته کمک های بی دریغ خانوادمو نادیده نمی گیرم. که هم به لحاظ مالی هم عاطفی همه جوره کنارم موندن....



این روزها درگیر دادگاه رفتن هستیم.

حالم از همیشه بهتره و قوی تر از همیشه.

گاهی ناراحت میشم. درد می کشم. غصه می خورم اما یاد گرفتم به احساسات بدم هم احترام بذارم و درکشون کنم برای همینم خیلی زود حالم بهتر میشه.


بانو آرتمیس عزیزم...

دستهاتو گرم میفشارم و می بوسم و از تو تشکر می کنم که مسیر دوست داشتن خودمو از تو آموختم....

واژه ها خیلی ناچیزند تا تشکر قلبی منو برسونن...

خیلی دوستت دارم و خیلی ازت ممنونم...

تو برای من رسولی بودی که با کلام زیبایت راه درست رو نشون دادی...

از ماهور عزیزم که پا به پای من، منو راهنمایی کردن و مثل یه خواهر بزرگتر دستهامو گرفتن تشکر می کنم.


از بقیه ی دوستان، مانترای عزیز، بیتا، بانو، ملکه و سایر عزیزانی که عمیقا ازتون درس های بزرگی آموختم ممنونم.

دوستان عزیزم که پست های منو میخونید یه توصیه دارم براتون.

یادتون باشه زندگی هیچ کدوم از شما شبیه من و هیچ کسی دیگه نیست. من فقط داستان خودمو تعریف کردم نه برای دعوت شما برای رفتن راهی که دارم میرم.


راهی که من رفتم فقط و فقط متعلق به خود منه و نسخه ای برای دیگران نیست.

شرایط آدمها و حتی خلق و خوی آدمها باهم متفاوته. پس راهی که من انتخاب کردم مطابق با شرایط خودم و خلق و خوی خودم هست که باز هم منحصر به فرده.

دوستان عزیزم من به کمک تاپیک باورها تونستم خیلی از باورهای غلط خودمو اصلاح کنم. به کمک تاپیک من خودم را دوست دارم موفق شدم خودمو دوس داشته باشم و به خودم احترام بذارم و مثل مادری مهربان و دلسوز از خودم حمایت و حفاظت کنم. تاپیک صمیمیت ممنوع بانو کمکم کرد روابطمو تنظیم کنم و صمیمیتمو به حداقل ممکن برسونم.

سلام، وقتتون بخیر.. من هم مثل اکثر خانوما خشت اول رو کج گذاشتم متأسفانه، بیش از حد صمیمی شدم پیشوند ...

بنظر من که پسوند خانم ی نوع احترامه که هم از سر خواهرشوهر و جاری زیاده

هم اینکه اونا به ما نمیگن خانم و با اسم کوچیک صدا میکنن فقط...اینجور خودمون کوچیک نکردیم که اونا به ما بگن مثلا سایه بعد ما برای مثال بگیم مریم خانم ؟

میشه در مورد این مسألهذهام راهنماییم کنید.. ما با خانواده ی همسر داخل یه محل هستیم و خانواده ی بزرگ ...

با خانواده خودت رفت و امد کن.ببرش پارک.ببرش خانه بازی ببرش خونه فامیلا و دوستای خودت

سلام،منم دقیقاہمچین۔افرادی دوروبرم ہستند،نمونش خواہرشوہرم کہ باہاش ہمسنم وازدوران۔مدرسہ حسادت میکردت ...

عزیزم تاجایی که میشه کم ببینیدش.بعدم وقتی میبینیدش زیاد توچشاش نگاه نکنید و مخاطب قرار ندینش.برنامه هاتو بهش نگو بذار تا عملیش کنی بعد خودش بیاد با چشم‌خودش ببینه.به بچه هاتم اگه سن و سالشون طوریه که  درکت میکنن یاد بده همین رفتارارو انجام بدن

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز