مشاور بعد از شنیدن حرفهام ازم خواست از روی صندلی قربانی بلند بشم و روی صندلی مسئول بشینم! ازم خواست "خودمو دوست داشته باشم" ازم خواست امشب مهمونی ترتیب بدم و با همسرم صحبت کنم و صمیمانه و دوستانه بهش بگم اگر اوضاع به همین منوال پیش بره رابطه رو ترک می کنم!
ازم خواست ۶ ماه به خودم فرصت بدم تا خودمو قوی کنم. تا اگر روزی قرار شد رابطه رو ترک کنم با اقتدار این کارو انجام بدم.
حرفهای مشاور به روم دریچه ای از امید و روشنایی باز کرد. حس خوبی بهم داد. حس یک آغاز و شروعی دوباره.
اون شب همسرمو دعوت کردم بیرون به صرف شام. بهترین لباسمو که با اولین حقوقم خریده بودم و خیلی دوسش داشتم پوشیدم و با چهره ای شاد و لبی خندان راهی بهترین رستوران شهر شدم.
بعد از شام دوستانه و صمیمانه با همسرم صحبت کردم و گفتم اگر قرار باشه این رابطه به این وضع ادامه پیدا کنه من بدون تردید رابطه رو ترک می کنم و امیدوارم ظرف شش ماه آینده تغییرات قابل توجهی توی رابطه مون به وجود بیاد!
همسرم اون شب هیچ حرفی نزد و در کمال سکوت فقط گوش داد.
از فردای اون روز شروع کردم به مطالعه و گشتن دنبال اینکه چطور خودمو دوست داشته باشم. که با تاپیک بانو آرتمیس عزیز آشنا شدم و روزنه های امید من چندین و چند برابر شد.
اونقدر کلام بانو دلنشین و روان و گویا بود که روزانه ساعتها می نشستم و می خوندم و نکته برداری می کردم.
در کنارش کتابهای دیگه هم مطالعه می کردم. در کنارش به خودم بیشتر از قبل بها می دادم. در کنارش به خودم بیشتر احترام میذاشتم. در کنارش ورزش می کردم و بخشی از حقوقمو صرف مشاوره و کتاب می کردم و بخشی دیگه رو پس انداز می کردم.
هر روز که می گذشت قوی تر از روز قبل می شدم. اونقدر که دیگه رسما به همسرم و خانواده ش اعلام کردم کارت بانکیم فقط باید در اختیار خودم باشه حتی اگر این زندگی به طلاق ختم بشه! بعد از مدتی اونها که استقامت منو دیدن پذیرفتن و کوتاه اومدن. البته از راه های دیگه سعی در کنترل و اعمال فشار داشتن. مثلا همسرم به هیچ عنوان منو همراهی نمی کرد. حتی یکبار منو تا محل کارم نرسوند و یکبار برنگردوند! حتی اگر برف می بارید هم اهمیتی به من نمی داد.
یا هیچ گونه پولی برای خرجی به من نمی داد و من مجبور بودم خودم خرج خودمو بدم و حتی توی خرج خونه هم کمک میدادم. نسبت به مایحتاج خونه خودشو زده بود به بی تفاوتی و من مجبور بودم که تهیه کنم و کمکهای خانواده ی همسرم که گاهی برنجی گوشتی چیزی کمک می کردن هم کاملا قطع شد و تنها دلیلش این بود که حقوق من خرج خونه بشه...