اول از همه برایت آرزومندم كه عاشق شوی ،و اگر هستی، كسی هم به تو عشق بورزد،و اگر اینگونه نیست، تنهائیت كوتاه باشد،و پس از تنهائیت، نفرت از كسی نیابی.آرزومندم كه اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی كنی.برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،از جمله دوستان بد و ناپایدار،برخی نادوست، و برخی دوستداركه دست كم یكی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد.و چون بدین گونه است،برایت آرزومندم كه دشمن نیز داشته باشی،نه كم و نه زیاد، درست به اندازه،تا گاهی باورهایت رامورد پرسش قرار دهد،كه دست كم یكی از آنها اعتراضش به حق باشد،تا كه زیاده به خودت غرّه نشوی.و نیز آرزومندم مفید باشی نه خیلی غیرضروری،تا در لحظات سخت وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است همین مفید بودن كافی باشدتاتوراسرِپانگهدارد.همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی نه با كسانی كه اشتباهات كوچك میكنندچون این كارِ ساده ای است،بلكه با كسانی كه اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میكنند
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
خودم کارمندبیمارستانم خیلی گفتم من همش مشکوکم ولی میان 😢
چه پررو هستن والله...خودت خسته و کوفته باید بیای مهمون داری کنی....زیاد رو نده تا نیان خونت خواهر
چیزی نمیگم چون دلم خیلی از این دنیا پره...میخوام ازت هر چی بگم بغضم گلومو میبره...آدم یوقتا از خودش بی حرف باید بگذره...این روزهای آخرو ساکت بمونم بهتره...
عزیزم من نزدیک ۲ساله هنوز ۲سال نشده منم همینم بخدا دیگ جونی برام نمیمونه بخدا از مهمون بدم نمیاد ولی ...
منم ولی من متنفر شدم از مهمون اونقدر که حتی دوستای خودمم میپیچونم فقط برااینکه یک روز توخونه تنها باشم بعداز ۱۰سال عاشقی بالاخره باشوهرم ازدواج کردیم عاشق همیم تنها دعوای ما مهمون اونقدر که زندگیمونو داره نابود میکنه
من هنوز دو هفتم نشد عمل بینی داشتم دوروز مهمون داشتم اون ب کنار واجب بوده دعوتشون کنم اینکه بازم ازین ب بد هرشب ینفر میاد خیلی کلافم کرده نمیتونم راحت باشم توخونه وقتیم ک مهمون میره انگاری بمب ترکیده توخونه باید خونرو تمیز کنم تا شب شب ک میشه دوباره ....بخدا دیگ جونم داره درمیاد ازین همه زحمت بیخود خسته شدم
منم ولی من متنفر شدم از مهمون اونقدر که حتی دوستای خودمم میپیچونم فقط برااینکه یک روز توخونه تنها با ...
از ته دلم میگم درکت میکنم میدونم چی میگی من ک شوهرم صب میره سرکار دیگ نمیاد تا ۱۱شب ۱۱ ک میاد مهمون داریم ک الان این تابستونه هرکی اومده خوابیده دوباره صب شوهرم رفته سرکار و فرداشبم باز ب همین منوال کاش یه راه حلی بود بابا ماهم جوونیم دلم میخاد یذره تتها باشیم یکم ارامش داشته باشم اما دریغ....