2777
2789
عنوان

روزگار من و پسرام(۴۴)

839 بازدید | 33 پست

بعد از اینکه محمد خوابید و کارهامو انجام دادم ، و خواستم بخوابم ، رضا رو صدا زدم‌ک بیاد سرجای خودش بخوابه.

بچه ها چند باری نق زدن ، ک احتمالا باد گلو داشتن و خوابیدن خودشون.

سحر ، فک‌کنم طرفای ساعت ۶ ، محمد ک بیدار شده بود از توی اتاقش صدام زد.

دیده بود تنهاست و نرسیده بود.

تا برسم اتاقش خودش اومد اتاق ما و بقیه خوابش رو کنار پدرش خوابید.

صبح ساعت ۹ آریو بیدار شد .

محمد هم از پایین تخت اومد بالا ولی با علی تا ده خوابیدن.

خودم بشدت خوابم‌میومد.و سردرد شده بودم.چون دیشب موهامو با سشوار گرم خشک نکرده بودم ، حالت کرختی و درد سراغم اومده بود.

بچه ها رو بردم توی نشیمن.

صبحانه آوردم و با محمد خوردیم.بچه ها از کنارشون بلنر میشدم گریه میکردن.

بخاطر همین صبحانه رو با سینی آوردم پیششون.

محمد مشغول بازیش بود ولی مبومد لقمه اش رو میگرفت و میرفت .

بعد با محمد بخشی از وسایلش ک روی زمین بود رو جمع کردیم و بردیم توی اتاق.

الان فقط دو تا میز عسلی نشیمن ک روش وسایلش رو چیده ، اشغال شده.

محمد یه کارتون باحال آورد.

دقیق اسمش یادم نیست.احتمال بارش کوفته از آسمان یه همچین چیزی ، با هم دیدیم و بچه ها هم مشغول بازی بودن.

یا مدام دمر میشدن یا دستاشون توی دهنشون بود.

آریو از هر دست دو انگشت همزمان توی دهنش میکنه ، و امروز محمد با ذوق اومده بهم نشون داده ک ۳ انگشت از یه دست و ۶۰ دست دیگه رو دهنش کرده.

علی ولی یه مشت کامل میذاره دهنش.

صبح خیلی حالم بد بود.میگفتم امروز ناهار درست نمیکنم و از بیرون میگیریم.اما ظهر ک شد دلم نیومد.ذهنمم یاری نمیکرد .

در کابینت حبوبات رو باز کردم و با دیدن اولین ظرف ک ماش بود ، تصمیمم رو گرفتم.

ماش پلو.

نیم پیمانه ماش شستم و پختم.

۳ پیمانه برنج هم همینطور.

اما از یه جایی ب بعد دیگه تصمیم گرفتم یه غذای من درآری درست کنم.

سینه مرغ از دیروز داشتیم‌.ریش ریش کردم و با ماش ها ک پخته شده و آبش تموم شده بود قاطی کردم.

بعد ادویه زدم و بخاطر محمد زرشک.

از برنج دیروز کمی رو با ماست و زعفرون قاطی کردم و ته دیگ گذاشتم.

ماش و مرغ و زرشک رو با پلو مخلوط کرد و روی ته دیگ ریختم.

روش هم یک کم سس مرغ دیروز اضافه بود ، ک رب گوجه و آبلیمو و ادویه تفت داده بود ، اونم ریختم روش و گذاشتم ک دم بشه و دم کنی گذاشتم.

بچه ها دو ساعت بعد از بیدار شدن خوابیدن.

خودم اما خسته بودم و حال هیچ کاری رو نداشتم.فقط دور و برم رو مرتب میکردم.

محمد کلاس داشت .غذا دادم جدا خورد و آمادش کردم و مامان دوستش اومد دنبالش و رفت .

جلسه آخر کلاسشه امروز.

دوستش براش یه ماسک پارچه ای سگ های نگهبان آورد.

رضا ۲تا ۴ جلسه آنلاین داشت ، اما تا نزدیکای ۵ طول کشید.

محمد ک رفت ، ترسیدم ته دیگه غذا بسوزه بخاطر همین غذا رو توی دیس برگردوندم.

رضا اما مشغول بود و نیومد.

کمی براش صبر کردم ولی بعد ک دیدم بچه ها فعلا آرومن تصمیم گرفتم ک ناهارم رو بخورم.

رضا موقعی ک رسید یه انبه خورده بود .

جعبه جدید انبه اش ک دوستش از زاهدان فرستاده بود ،تازه داشت میرسید.

اولش همشون سبز بودن.

بعد از ناهار رفتم سراغ بچه ها ، دمر میشدن و بعد ک‌خسته میشدن ، سرو صورتشون رو میکوبوندن ب زمین .

پوشکشون رو عوض کردم ، رامپرزهای نو شون رو پوشوندم و یه پارچه سفید انداختم و روش با عدد ۵ ، عکس های ۵ ماهگیشون رو گرفتم.

رضا ک بعد از جلسه ، ناهار خورده بود ، میخواست بخوابه.

ازش خواستم چند تا عکس با گوشیش بگیره تا من بچه ها رو صدا بزنم ک ب دوربین نگاه کنن.

چند عکس ک گرفت ، علی وسط کار دمرو شد.

آریو رو هم دمر کردم تا این مدلی هم عکس بگیریم.

رضا چند تا عکس گرفت و یه کوچولو خوابید.تلفنش زنگ خورد و همینجور ک تلفن صحبت میکرد مجبور شد آماده بشه و بره جلسه بعدیشو.

اول علی و بعد آریو روی پارچه ای عکس میگرفتیم شیر خوردن و همونجا خوابیدن.

محمد با پدر دوستش برگشت و باز براش ناهار آوردم و خورد.

فرصت کردم و ب گردن و موها و کتفم سشوار گرفتم.

سردرد و گرفتگی بدنم بهتر شد.

محمد باز یه پتو پهن کرد توی نشیمن و دوباره بالشت و وارمر و عروسک و ....

و مدام میومد میگفت ک دارم هتل ۳ نفره درست مبکنم و باید بیاین داخلش من داشتم قطره آ.د میدادم ب بچه ها.

بالاخره رفتیم توی هتلش.

کلی لواشک و شکلات و ژله گذاشته بود قسمت بارِ ماشین باریش و میاورد و باهاش از ما پذیرایی میکرد.

آربو توی هتب گریه مبکرد و میخواست بغل باشه.

علی اما فوری دمر شد و بو محمد تی وی میدید.

رضا از جلسه اومد.

هندونه آوردم.

برای محمد آب هندونه دادم بخوره.

بعد پسر و پدر نشستن به خوراکی خوردن.

هر چی گفتم شام نخواستن.

بچه ها ک توی هتل ۳ نفره بودن ، نماز خوندم و بعد رفتم شیرشون دادم.

علی ک باز نخوابید .اما آریو داشت خوابش میبرد.

ساعت بین ۸و نیم تا ۹.

بدترین وقت برای خواب.

چون اگر میخوابید ، دیگه بعدش خوابیدنش سخت میشد.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

علی داشت سرش رو میکوبید زمین ، خم شدم برگردونمش ، شیر خوردن آریو قطع شد و خوابش پرید.

بغلش کردم و کمی با محمد باهاشون بازی کردیم.

ساعت ۹و نیم دیگه دبدم آربو طاقت نداره ، نق ک میزد مبدونستم میخواد ک روی پا بذارمش‌.

بردمش توی اتاق .

علی رو ب بالاش سپردم.

محمد کلی دانیاسور جلوی رضا چیده بود تا بازی کنن، و رضا سرش توی گوشیش بود.

میگفت خستم و حال بازی ندارم .

آرزو رو خوابوندم ، رضا علی رو آورد.

هر کاری کردم شیر نخورد .ترسیدم با گریه اش داداشش رو بیدار کنه.

فورا آوردمش بیرون.

محمد هم مدام ب من غر میزد ک باهام بازی کن.بابا بلد نیست یا نمیاد بازی کنه یا خجالت میکشم بهش بگم.

قبلش صدای قصه گفتن رضا برای محمد می اومد.

ب رضا گعتم تا علی رو میخوابونم تو هم مسئولیت محند رو بر عهده بگیر دستشویی بره بک کم بازی کنین ، مسواک و قصه و خواب.

اما میگفت نمیتونم.از صبح سرکار بودم و ...

کلی هم رضا غر زد.

علی شیر نمیخورد و فقط وقتی راه میرفتم آروم بود.

چند بار روی مبل نشستم اما باز گریه کرد.بار آخر شیر دادم و خوابید.

اومدم روی تخت بذارم بیدار شد.

گذاشتمش رو پا، بالاخره خوابید.

محمد اومد توی اتاق از باباش شاکی .

کلی براش حرف زدم.

قرار شد، داداشیا خوابیدن ببرمش دستشویی و مسواک و قصه یا بازی و بعد هم خواب.

انقد حرف زدیم آریو هم بیدار شد.

شیر دادم و روی پا بالاخره خوابید.این وسط هم پوشک هاشون رو عوض کردم.خود صدای  چسب پوشک هم یک بار بیدارشون کرد.

محمد کنارم خوابش برده بود.

وقتی داشتم شیر میدادم ،

کمی کمرش رو ماساژ دادم ، بعد هم پتو و تشکش رو روی تخت انداختم و کنار آریو خوابوندمش.

بدون اینکه دستشویی بره‌

دلم نیومد بیدارش کنم.

رفتم‌بیرون.

رضا کنار پذیرایی ، دمپایی به پا ، زیر نور لامپ خوابش برده.

لامپو خاموش کردم و شب حوابو روشن کردم ، رفنم دیتشویی و مسواک و اومدم توی اتاق.

هنوز نخوابیدم ک صدای بیدار شدن رضا رو شنیدم.

رفت توی آشپزخونه و در یخچال رو باز کرد.یه چیزایی خورد و برگشت دوباره.

امروز همه ساعت ۱۰ تا ۱۰ و نیم خواب بودن.

انقدر خستم‌ک‌ترجیح میدم کنار بچه ها بخوابم.

در حالیکه کلی کار توی خونه هست ک انجام بدم.

اما بدنم توانش رو نداره.

دلت به ره قوی دار ، رسیده وقت ایثار

با دوتا پسر چطور وقت میکنی رمان بنویسی🤕

اگر وسط بحث کردن دیدین دیگه ریپلای نکردم و پیامتون بی جواب موند بدونید که واقعا ارزش پاسخگویی و بحث ندارین🌹تنها زمان غروب خورشید اشعه بنفش به سطح صفر میرسد⛅یعنی میتوانی به نورش خیره شوی بدون آنکه چشمانت تار شود... تازه فایده هم دارد! 💜تو💜 غروب خورشید بودی که فایده کرد برای چشمایم...که خیره میشدم و برای لحظاتی از دیدنت لذت میبردمحال که آن غروب مه گرفته تمام شد و شب فرارسید در میان ستارگان می‌جویم صبرمیکنم تا طلوعی دیگربرای تو شاید ان هنگام آنجا نباشم شاید درمیان شب وستارگانش تمام شده باشم اما باز طلوع کن⛅💜این طلوع تو میتواند هرگز پایان نیابد و کسی جز من بخت دیدن ان نور کم رنگ لاجوردی را نداشته باشدچه زیبا تمام میشود دنیایی که غروبی از روی سعادت دیده باشد... "________❤️ همه ی من تا ابد این قلب از آن تو خواهد بود❤️

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

دو تا نه.۳ تا. رمان نیست خاطرات روزانمه. وقتی خوابیدن نیم ساعت وقت میذارم مینویسم.

الهیی😍وخداحفظشون کنه... 

خوبه آدم به یه چیز علاقه داشته انجامش بده

اگر وسط بحث کردن دیدین دیگه ریپلای نکردم و پیامتون بی جواب موند بدونید که واقعا ارزش پاسخگویی و بحث ندارین🌹تنها زمان غروب خورشید اشعه بنفش به سطح صفر میرسد⛅یعنی میتوانی به نورش خیره شوی بدون آنکه چشمانت تار شود... تازه فایده هم دارد! 💜تو💜 غروب خورشید بودی که فایده کرد برای چشمایم...که خیره میشدم و برای لحظاتی از دیدنت لذت میبردمحال که آن غروب مه گرفته تمام شد و شب فرارسید در میان ستارگان می‌جویم صبرمیکنم تا طلوعی دیگربرای تو شاید ان هنگام آنجا نباشم شاید درمیان شب وستارگانش تمام شده باشم اما باز طلوع کن⛅💜این طلوع تو میتواند هرگز پایان نیابد و کسی جز من بخت دیدن ان نور کم رنگ لاجوردی را نداشته باشدچه زیبا تمام میشود دنیایی که غروبی از روی سعادت دیده باشد... "________❤️ همه ی من تا ابد این قلب از آن تو خواهد بود❤️
قربونت. آره.دارم میرم بخوابم. همه خونه ساعت ده تا ده ومبم خاموشی زدن. دارم میمیرم برا خواب. شب خ ...

اره زود بخواب شب خوش خدا خودش بهت انرژی و قوت بده

همسرم کاردرمانگر هستن.ارزیابی تخصصی و توانبخشی جسمی و ذهنی بیمار در مرکز.با خدمات ویزیت در منزل.

2 تا پسر داشتید یا بیشتر ؟

من گیج شدم .

دختر هم دارید ؟

انسانیت دین خاصی ندارد , همینکه در میان مردم زندگی کنیم ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنیم , دروغ نگویم , کلک نزنیم و دلی را نشکنیم , سوء استفاده نکنیم , حقی را نا حق نکنیم , یعنی انسانیم
2 تا پسر داشتید یا بیشتر ؟ من گیج شدم . دختر هم دارید ؟

خوابیده فک کنم ۳ تا پسر داره ی دوقلو و ی ۶ساله

همسرم کاردرمانگر هستن.ارزیابی تخصصی و توانبخشی جسمی و ذهنی بیمار در مرکز.با خدمات ویزیت در منزل.
2 تا پسر داشتید یا بیشتر ؟ من گیج شدم . دختر هم دارید ؟

اون آرزو که نوشت اشتباه تایپی بود آریو منظورش بود

همسرم کاردرمانگر هستن.ارزیابی تخصصی و توانبخشی جسمی و ذهنی بیمار در مرکز.با خدمات ویزیت در منزل.
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792