۲شب پیش خونه مادرشوهرم مهمونی بود من بچه کوچیک دارم شیرخواره سر سفره گریش گرفت منم هنوز شام ۲قاشق نخورده بردم اتاق بچمو شیر بدم بخوابه دیدم سفره رو دارن جم میکنن خواهرشوهرم اومده تو اتاق میگه نمیخوای ظرف بشوری منم گفتم بچه بخوابه میام.برگشت گفت آره جون خودت از زیر ظرف شستن در میری و در محکم بست.انقدر ناراحت شدم همیشه خونشون ظرف شستم و کمک کردم برام وظیفه شده.بعد کا مهمونا رفتن جلو مادرشوهرم و شوهرم گفتم من از این رفتار خواهرشوهرم ناراحت شدم دیدم مادرشوهرم توپش ترکید که تقصیر تویه .تو فلان و بهمان گله های کجا روکشید بعد رفت تو آشپزخونه ب دخترش گفت خوب گفتی.شوهرمم که فقط لال شده بود