چند سال پیش برای عروسی دختر خالم رفته بودیم شهرستان شب خونه یکی از اقوام خوابیدیم
صبح که بیدار شدیم من دیدم رو به روی خونه ی فامیلمون یه تپه خیلییییی بلند هست
منم گفتم خب همینطوری برم بالا ببینم دور و اطراف چطوریه و بالاش چه شکلیه
اقا من رفتم بالا و پدرم دیدم من رفتم بالا ترسید بیوفتم صدام کرد برگردم همینکه صدام کرد یه لحظه تعادلمو از دست دادم و لیز خوردم با اینکه شیب زیاد نبود
یه چیزی حدود پنج متر لیز خوردم ولی بعدش یهو ایستادم خیلی یهویی اصن نمیدونم چطوری با اینکه اونجایی که ایستادم خیلی سطحش لیز بود و لغزنده
اصن یه طور عجیبی
و بابامم اون پایین هی داشت میگفت یا ابلفظل بچم بچم
شاید باورتون نشه بچه ها
اونجایی که من از حرکت ایستادم دقیقا بعدش پرتگاه بلند بود و یه چاه که شهرداری کنده بود برای فاضلاب یا یه همچین چیزی اگه میوفتادم افتادنم برابر بود با افتادن از ساختمون پنج شیش طبقه بلند
و من به این ماجرا به چشم یه معجزه نگاه میکنم چونکه واقعا هیچ دلیلی نداشت که اونجا بدون هیچ دلیلی بایستم