سلام ...۱۳ سالم ک بود فهمیدم فرزند خوانده خانوادم هستم ..دچار افسردگی شدید شدم تا ۱۷ سالگی و بعد خوب شدم و کاملا فرق کردم ی دختر شاد و سرزنده شدم ..۱۸ سالگی ازدواج کردم...مادر و پدرم بهم قول دادن ک خانوادم رو وقتی ازدواج کردم پیدا میکنن ولی شوهرم و مادرم مخالفت کردن برای پیدا کردنشون و روز عروسیم ب بدترین شکل گذشت...دلم میخواست مادر خودم هم تو عروسی دخترش باشه ولی نشد بعد از اون کم کم سعی کردم موضوع رو با همسرم در میون بزارم ولی اون قبول نمی کرد تا اینکه چند باری خواب ی خانمی رو دیدم ک حالش خیلی بده و ازم میخواد کمکش کنم همیشه هم نزدیک اذان صبح از خواب بلند میشم برای همین استخاره گرفتم ک پیداشون کنم عالی اومد...ب همسرم گفتم چون اعتقاد شدید ب استخاره داره گفته باید فکر کنم ولی مشکل اصلی من خانوادم هستن اگه بفهمن چی درباره من فکر میکنن ...خانواده خیلی خوبی نصیبم شده و مادر و پدرم فرشته هستن ولی خب نمیتونم مادر خودم رو فراموش کنم...لطفا راهنماییم کنید چطور بهشون بگم یا اصلا چطور باید اون هارو پیدا کنم ...اگر کسی میدونه لطفا کمکم کنه