بچه ها منوهمسرم یکساله جداییم از هم تو این یکسال حتی یبارم نیومدن دنبالم از این خانواده مغروراو دیکتاتوری ان پارسال همین روزا میرفتن مسافرت وعکسک مثلا حال ما خیلیخوبه منم یه چشم اشک بود یه چشم خون مگه چن سال داشتم ۱۹سال فکر اینکه دارم مطلقه میشم حالمو بد میکرد همش زندگی دخترشو به رخم میکشید الان دامادش افتاده زندان هم پسرش الان خونشه هم دخترش خوشحال نشدم واسه دامادش جرمش خیلی خفنه حداقل چن سالی تو حبسه ولی یکسال منو بلاتکلیف گذاشتن خانوادمو پیر کردن الان دخترشم اومد پیشش ابروشون رفت هرکی میشنوه میگه خدای من بوده خدایا شکرتتت